چکیده:
هدف کّلی و اساسی در این تحقیق ، معرفی جنگ های آمده درقرآن کریم است . با این وجه که محقّق سعی دارد این جنگها را در شیوه وقوع شان تبیین کند. جنگ در شکل واقعی و غیر مجازی خود به وجه مخاصمه فیزیکی و خونبار، دارای مصادیقی است که قرآن کریم طی آیاتی آنها را برمیشمرد تا ما را با آن به نحوی بسیط و مبرهن آشنا کند. آشنایی با این پدیده از آن رو اهمّیت دارد، که برای تبیین و فهم جنگ با دیگر مفاهیم همسو و گاه مشترک آن همچون جهاد و دفاع و ارزش گذاری آنها دچار مشکل نشویم ؛ و صرفا جنگ را با واژهای تبییین کننده آن همچون حرب و قتال و غزو جدای از ارزش گذاری هایی مربوط به آن که از لحاظ جبهه بندی ها و واقع شدن آن در سوی حق و باطل میشود بررسی کرده و نگاه قرآن را به این واقعه و روی داد تکرر پذیر در طول دوره حیات انسانها و جوامع بشری که متاسفانه کهنگی دیرینه دارد و تا به امروز نیز همچون مرضی مسری دامن گیر عصر ما گردیده و آتشی فزونی یافته دارد و دودی ناشی از خاموشی آن به چشم نمی آید را بازبینی دقیق کنیم .
خلاصه ماشینی:
) در ادامه جنگ نقل مرحوم طبرسي بيان مي دارد؛ « ابي الوليد از شعبه از ابي اسحاق از براء نقل نموده که چون رسول خدا (ص ) از حفر خندق خلاص شد قريش با ده هزار نفر از مردم مختلف و پيروان قريش از بني کنانه و اهل تهامه رسيده و بين جرف و غابه فرود آمدند و غطفان و پيروانش از اهل نجد آمده و در دامنه کوه احد منزل نمودند پيغمبر (ص ) با *«َقدَْ يعَْلمُ الَّلهُ اْلمُعَوِّقينَ مِْنکُمْ وَ اْلقاِئلينَِ لإِخْواِنهِمْ هَُلمَّ إَِلْينا وَ لاَ يأُْتونَ اْلَبأْسَ إِلاََّ قليلاً » سه هزار نفر از مسلمين از سور مدينه بيرون آمد، و سلع را در پشت خود قرار داده و در آنجا اردوگاه ساختند و خندق در ميان ايشان و جبهه دشمن بود، و امر فرمود که زنان و کودکان را در مکان بلند منزل دهند، پس دشمن خدا حيّ بن اخطب نضيري بدرب قلعه کعب بن اسد قرظي رئيس بني قريظه که با پيامبر (ص ) پيمان بسته و مواعده گذارده بود که بر عليه اسلام و مسلمين اقدامي ننمايد آمده و فرياد زد و وي را طلبيد و چون کعب صداي نحس ابن اخطب را شنيد درب قلعه را بروي او بست ، پس اجازه ملاقات خواست و او خودداري نمود، پس فرياد زد اي کعب در را باز کن کعب گفت واي بر تو اي حي تو مردي بد قدم و ميشوم هستي و من با محمد (ص ) پيمان بسته ام که بر عليه او کاري نکنم و نقض پيمان نميکنم ، و از آن حضرت هم جز وفاء و صداقت چيزي نديده ام ، ابن اخطب گفت واي بر تو در را باز کن تا با تو سخني بگويم گفت من اين کار را نميکنم گفت آري تو در را بسته اي که مبادا من از آذوقه و علوفه تو چيزي بخورم پس در را گشود و حي بن اخطب وارد و گفت واي بر تو اي کعب من عزّت دنيا را برايت آورده ام ، من برايت قريش را با تمام رؤسا و بزرگان آن و غطفان را با همه سرانش آورده ام و با من پيمان بسته اند که از پاي ننشينند تا اينکه محمد و پيروانش را مستأصل و بيچاره کنند کعب گفت بخدا تو ذّلت و بدبختي دنيا را براي من آورده اي ابري آورده اي که رعد و برق دارد ولي يک قطره باران با آن نيست ، مرا واگذار با محمد (ص ) زيرا من جز صداقت و وفاء چيزي از او نديدم پس ابن اخطب ملعون کعب را مکرّر اغوا و بوعده شيطاني فريفت تا او را حاضر کرد بر اين پيمان و قرار که اگر قريش و غطفان شکست خورده و نتوانستند به محمد (ص ) صدمه اي بزنند و بمکّه برگشتند من بر قلعه تو وارد شوم ، تا هر بلائي بر سر تو آمد به منهم برسد، پس کعب پيمان خود شکست و از قراري که ميان او و آن حضرت بود برائت جست ...