چکیده:
در دهه هاي اخير بدنبال پيشرفتهاي تكنولوژيك، افزايش ارتباطات بين فرهنگي و لزوم شناسايي تمايزات خود با ساير گروهها براي كارايي موثرتر در زمينه هاي متفاوت فرهنگي، كسب برخي مهارتها و قابليتها ضروري بنظر مي رسد. هوش فرهنگي بعنوان يكي از مهارتهاي لازم جهت سازگاري با موقعيت جديد و عملكرد موثر در شرايط فرهنگي جديد مطرح مي گردد. اين مقاله با هدف توصيف و طرح مباني نظري پيرامون هوش فرهنگي و ابعاد چهارگانه آن، بعنوان يك متغير فرهنگي اثر گذار بر قوم گرايي انجام گرفته است. داده هاي پيمايش از ۳۸۴ نفر نمونه آماري، بر اساس نمونه گيري تصادفي خوشه اي از بين جوانان۱۸ تا ۲۹ ساله ساكن شهر تبريز گردآوري شدند. ابزار گردآوري داده ها مقياس هاي استاندارد هوش فرهنگي انگ و داين و قوم گرايي نئوليپ و مك كروسكي بوده است. يافته ها حاكي از آن بود كه تمامي مولفه هاي هوش فرهنگي تاثير معناداري بر قوم گرايي دارند. همچنين نتايج اجراي آزمون t مستقل نشان مي دهد، ميانگين قوم گرايي جوانان بر حسب جنسيت آنان متفاوت بود.
خلاصه ماشینی:
"در نهایت با عنایت به نتایج حاکی از وجود رابطه معنی دار بین هر چهار بعد شناختی ، فرا شناختی انگیزشی و رفتاری هوش فرهنگی با قوم گرایی ، و رویکردهای نظری موجود و با تأسی از دیدگاه میلتون بنت در رده بندی شش گانه مراحل قوم گرایی از حساسیت های فزاینده به سوی نسبی گرایی فرهنگی (قوم گرایی نسبی )، و با توجه به فرضیه اصلی نظریه حساسیت بین فرهنگی ، که با گسترش شناخت و آگاهی نسبت به تفاوت های فردی ، حساسیت های بین فرهنگی کاهش می یابد، می توان گفت ؛ زمانیکه تجربه فرد طی تعامل با افراد سایر قومیت ها گسترش می یابد شناخت وی در مورد تفاوتهای بین فرهنگی افزایش یافته ، در نتیجه مهارت یا صلاحیت وی نیز در ارتباطات بین فرهنگی بالاتر می رود یعنی از قوم گرایی صرف به سمت سه مرحله بعدی مدل تکاملی (پذیرش ، سازگاری ، و ادغام ) با عنوان قوم گرایی نسبی تمایل می یابند."