خلاصه ماشینی:
"فقط نگاه،نه!باید دید، باید رفتن را از سرشت هستی آموخت.
باید از درخت آموخت،وقتی که بارور میشود،چه باوقار و با شکوه؛و وقتی که بارور میکند،چه منتظر،چه باطرب؛چگونه سرشت را دنبال میکند،چگونه همکفو خویش را پیدا میکند و چگونه میآموزاند که به خویش باید راضی بود،که زیبایی جنگل به همهء درختهای آن است.
چگونه ریشه میدواند و به خود تمکین میکند.
باید از درخت آموخت که چگونه بر بنیاد سرشت،تشکیل خانواده میدهد،چگونه تولید مثل میکند و چهسان کفو خویش را پاس میدارد و چه آرام و بیاندوه میمیرد،بیهیچ مراسمی؛تسلیم و رهیافته به کفایت.
و چگونه همهء حرارت وام گرفته از خورشید را بیکم و کاست،به وقت مفاصا به اسم رمز شعله،تسلیم میدارد.
تو چه زیبایی ای درخت!چگونه خود را نمیفریبی،نمیبالی و نمیخروشی؟!چه مغناطیسی در دل داری که هرگز گم نمیشوی؟!خود میمانی و به خود میافزایی."