چکیده:
دگرگوني ساختار قدرت در پهنۀ بين المللي، امكان و بستر همكاريها و چالشهاي تاز هاي پديد مي آورد و الگوي رفتار
و روابط بازيگران را بيرون از ساختار سنتي، تنظيم مي كند. در راستاي اين دگرگوني، آمريكا نيز بعنوان قدرت برتر در نظام
بين الملل دريافت تاز هاي از منافع ملي، خطرهايي كه متوجه اين منافع است و چگونگي مبارزه با اين خطرها پيدا م يكند. پس
از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در 1991 و دگرگوني ساختار قدرت و استقرار نظم ليبرال به جاي نظم ايدئولوژيك در
دوران جنگ سرد، الگوي رفتاري ايالات متحده آمريكا نيز در برابر مسائل بين المللي و از جمله شيوۀ برخورد با بنيادگرايي
اسلامي دگرگون شد. از آنجا كه امروزه خطرهاي برآمده از بنيادگرايي اسلامي و چهره برجستة آن يعني گروههاي سلفي
تكفيري، از مسائل مهم در روابط بين الملل است، در اين پژوهش برآنيم كه رفتار آمريكا را در برابر اين پديده پيش و پس
از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و از زمان تازش نيروهاي اتحاد جماهير شوروي به افغانستان بررسي كنيم. پرسش اصلي
پژوهش اين است كه ايستار آمريكا در برابر جريان بنيادگرايي اسلامي پس از آن تازش چگونه بوده و چه فراز و فرودهايي
ايالات متحده آمريكا پيش از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي با رويكردي حمايتي » : داشته است. فرضيۀ اصلي اين است كه
به پا گرفتن و سازمانيابي گروههاي بنيادگراي اسلامي براي رويارويي با رقيب سياسي خويش كمك مي كرده، ولي پس از
پايان جنگ سرد و با دگرگونيهايي كه در روابط بين الملل رخ داد و بويژه رويدادهاي 11 سپتامبر 2001 ، براي برآوردن منافع
ملي و امنيتي خود، گاه (مانند حمله به افغانستان 2002 ) به رويارويي با اين گروهها برخاسته و در مواردي (مانند بحران
در اين نوشتار براي بررسي روابط ميان دو متغير مستقل و وابسته روش «. سوريه) روش حمايتي تقابلي در پيش گرفته است
توصيفي تحليلي به كار رفته است.
خلاصه ماشینی:
"همچنین ، والتز نمی پذیرد که نظام ٢ـ رویکرد آمریکا به سربرآوردن بنیادگرایی اسلامی بین الملل دلایل خوبی برای رفتار تهاجمی و زورمندانه در دوران جنگ سرد در اختیار قدرتهای بزرگ قرار می دهد، بلکه او عکس این وضع را در نظر می گیرد: آنارشی دولتها را تشویق می کند پس از جنگ جهانی دوم ، ایالات متحده با تعریف که رفتاری تدافعی داشته باشند و به جای بر هم ریختن کمونیسم بعنوان ایدئولوژی مخالف لیبرالیسم ، اتحاد جماهیر موازنة نیروها، آنرا حفظ کنند.
و کوشیدند در آنجا دولتهایی به ظاهر دموکراتیک بر سر کار آورند یا به سخن دیگر دولت سازی کنند و ارزشهای بهرة سخن لیبرالیسم را در دیگر کشورهای منطقه نیز گسترش دهند؛ زیرا اگر ایالات متحده می توانست به هدفهای خود در این گرچه رفتار و سیاست خارجی همه کشورها پیوسته منطقه دست یابد، با سلطه ای که بر منابع انرژی می یافت ، دستخوش دگرگونی است ، ولی این روند در پیوند با می توانست برتری خود را در نظام بین الملل تثبیت کند و قدرتهای بزرگ نمود بیشتری دارد و سیاست خارجی به قدرتی هژمون و بی رقیب تبدیل شود (آذری نجف آبادی ، آمریکا در دوران جنگ سرد و پس از آن و بویژه پس از ."