چکیده:
يكي از اشكالات وارد به امكان فلسفه تطبيقي، قياس ناپذيري سنت هاي فلسفي است. مقصود از قياس ناپذيري آن است كه فرهنگ هاي متفاوت بستر رشد نظام ها يا انديشه هايي مي شوند كه از لحاظ ساختار مفهومي، روش ها و ابزار مورد استفاده با يكديگر تفاوت هاي اساسي دارند، و از اين رو، نمي توان نظريات فلسفي را به شكلي بين فرهنگي مورد مقايسه قرارداد. شيانگ لانگ جانگ ريشه امكان ناپذيري مقايسه را نبود وضعيت تطبيقي مي داند. مراد از وضعيت تطبيقي، وضعيتي است كه در آن مقايسه كننده همزمان بر موارد مورد مقايسه و نسبت بين آنها اشراف داشته باشد تا بتواند مقايسه ثمربخشي داشته باشد. مقاله مي كوشد كه نشان دهد كه براي تحقق امكان فلسفه تطبيقي پژوهش گر بايد با قرار گرفتن در حالت بيناپارادايمي وضعيت تطبيقي را پديد آورد. قرار گرفتن در حالت بيناپارادايمي رهاكردن خود از محدوديت هاي درون پارادايمي و به فعليت رساندن پتانسيل «در ميان قرار گرفتن» است. با قرار گرفتن در حالت بيناپارادايمي و ايجاد وضعيت تطبيقي مي توان به مقايسه اي ثمربخش بين سنت هاي فلسفي دست يافت.
One of the criticisms of comparative philosophy is the incommensurability of different traditions. That is، various systems or disciplines، conceptually and methodologically different، are grown in the context of different traditions and thus making them incommensurable. Xianglong Zhang holds that incommensurability is because of the lack of grounds for comparison. To accomplish fruitful comparisons، one ought to fully discern the points of comparison. The originality of the current paper is its attempt to draw attention to the point that comparative philosophy should be approached through an inter-paradigmatic stand. It can be attained when the researcher transcends the limits of paradigms. Inter-paradigmatic perspective along with grounds for comparison when maintained leads to effective comparison of philosophical traditions.
خلاصه ماشینی:
"مقصود از قیاس ناپذیری آن است که فرهنگ های متفاوت بستر رشد نظام ها یا اندیشه هایی می شوند که از لحاظ ساختار مفهومی ، روش ها و ابزار مورد استفاده با یکدیگر تفاوت های اساسی دارند، و از این رو، نمی توان نظریات فلسفی را به شکلی بین فرهنگی مورد مقایسه قرارداد.
از جمله مهم ترین این قیود آن است که مقایسه کننده در فلسفۀ تطبیقی باید از سطح ظاهر فراتر رفته ، فهمی کامل و صحیح از هر نظریۀ فلسفی در بستر خود به دست آورد، آن گاه با در نظر گرفتن بستر، شرایط و ساختار هر نظریۀ فلسفی ، مقایسه بین نظریات فلسفی را در سنت های مختلف به پیش ببرد [برای توضیحات بیشتر نکـ : ٥، ص ٣٨؛ ٢٠، ص ٢ـ٣؛ ٣٠، ص ١١٦ـ١١٨].
با توجه به مطالب ذکر شده می توان در بیانی که موارد بالا را در بگیرد چنین گفت که مقصود از قیاس ناپذیری آن است که فرهنگ های متفاوت بستر رشد نظام ها یا اندیشه هایی می شوند که از لحاظ ساختار مفهومی ، روش ها و ابزار مورد استفاده با یکدیگر تفاوت های اساسی دارند و از این روی نمی توان نظریات فلسفی را به شکلی بین فرهنگی مورد مطالعه یا مقایسه قرار داد.
هنگامی که دو فرد متفاوت واژه ای خاص را به کار می برند، با فرض تجربه ها و نظام های مفهومی متفاوت در دو ذهن متفاوت ، چگونه می توان اطمینان پیدا کرد که فهم معنای واژه در هر کدام دقیقا با فهم دیگری همسان است ؟ با همین معیار وضع شده توسط منتقدان فلسفۀ تطبیقی ، ذهن همۀ افراد نسبت به یکدیگر «قیاس ناپذیر» بوده ، هر گونه ارتباط معنادار بین آنها ناممکن به نظر می رسد."