چکیده:
مدونترین اندیشه هـای دورة باسـتان دربـارة زیبـایی شناسـی در آثـار افلاطـون دیـده می شود. زیبایی و هنر از نظر او، ارکان اصلی تربیت اند. افلاطون در موضـوع زیبـایی به دنبال خاستگاه عینی زیبایی است ؛ چیزی که همة زیبایی ها از آن برخوردارنـد. بـه باور او، بیان ماهیت زیبایی دشوار است و موفقیت در این زمینه ، امکـان فهـم زیبـایی آفریدههای انسانی راآسان خواهد کرد. او در تحلیـل و بیـان حقیقـت زیبـایی ، آن را تناسب و هارمونی ، انطباق با فرهنگ یونان، سودمندی و لذت نمی داند؛ بلکه زیبـایی را امری فراحسی و عینی می داند که نهایت سیر سالکان و زیبایی ها به آن می انجامـد و چنین زیبایی سرمدی، مطلق و فی نفسه و همان ایده و منشا زیبایی است که به عالم مثل تعلق دارد و اشیای زیبا به اندازة بهرهمندیشـان از آن، زیبـا هسـتند. او در تحلیـل زیبایی به عشق نیز توجه دارد و در مقولة هنر نیز هنرها را تقلید از روگرفت می داند.
خلاصه ماشینی:
"پاسخ هیپیاس درعین حال که می تواند بیان تعریف یک چیز از راه نمونه و مصداق باشد و نه تحلیل حقیقت شی ء، با این اشکال روبه روست که در گزارة «دختر زیبا، زیباسـت » درواقع زیبایی محمول ، پیش تر مفروض گرفته شده است ؛ درحالی که می خواهیم بگوییم که نه تنها دختر زیبا، بلکه چیزهای دیگر مانند اسب زیبا، چنگ و ابزار موسـیقی زیبـا و دیگ سفالی زیبا، از آن جهت زیبا و متصف به زیبایی اند که از امر مفروض بهره مندند و به دلیل همین بهره مندی ، به آنها زیبا گفته می شود (همـان ، ص ٥٤٤ - ٥٤٥).
آیا مـی تـوان عکـس ایـن گفته را بیان کرد؟ از بررسی محاورات او و فرهنگ حاکم بر یونان استفاده می شـود کـه هـیچ کـدام را نمی توان گفت ؛ زیرا زیبا و خوب اخلاقی و خوب به معنای مفید و عدالت با هـم گـره خورده اند؛ یعنی نمی توان گفت یک اثر هنری به لحاظ اخلاقی بد است و درعـین حـال زیباست ؛ بنابراین در یونان ، هنر غیراخلاقی معنا ندارد و درواقع زیبا با غیراخلاقی بودن از زیبا بودن می افتد؛ به همین دلیل ، اخلاق افلاطون نسبی و تابع سوژه نیست ؛ بلکه بـه لحاظ هستی شناسی و ابژکتیو وقتی یک چیز سودمند باشد به لحاظ سوبژکتیو نیـز بایـد آن گونه باشد."