خلاصه ماشینی:
"تنها تصویری که از تو به یادم مانده بود،یک چادر گلدار سفید بود و یک تبسم که هنوز در پیله بود و مسیر بلوغ خود را آرام آرام طی میکرد.
انگار هنوز پروانهی در پیله مانده بود و در آسمان نگاه من نمیتوانست بپرد.
مرکبم یک موتور بود که توان بالا آمدن نداشت و همان پایین تپه،پای در زنجیر،باحسرت، عبور مرا تنفس میکرد.
و من از همان چادر گلدار سفید گفتم و آن تبسم که هنوز در پیله مانده بود.
هنوز هزار چادر گلدار هست که شبیه آن تجربه خیالانگیز است.
هنوز سخت است که تو را از میان هزار تبسم نشسته در پیله شناخت.
انگار از انتهای خواستن آغاز کرده بودم،آمده بودم دستت را بگیرم و بر ترک همان موتور حسرتزدهی زنجیر شدهی پایین تپه سوار کنم؛جایی میان من و آن زن که هنوز گرفتار تنفسهای کوتاه ضربهدار خود،پشت در بسته ایستاده است."