چکیده:
هایدگر معتقد است افلاطون با نظریه مثل و رویگردانی از حقیقت به صدق، سنگ بنایی را گذاشت که بر تمام تاریخ متافیزیک تاثیر داشت. تفکیک میان فاعل شناسا و متعلق شناسایی در فلسفه پس از افلاطون ادامه یافت و در فلسفه دکارت به نقطه اوج خود رسید. سوبژکتیویته حاصل از چنین تمایزی، سیطرهای تام و تمام بر انسان داشت و او را از جایگاه خود کنار زد و به ظهور تکنولوژی و علم جدید انجامید و بیخانمانی را برای انسان معاصر به ارمغان آورد. هایدگر راه رهایی از سیطره سوبژکتیویته را بازگشت به دیدگاه فیلسوفان پیشاسقراطی میداند و پرسش از هستی را در اولویت طرح فلسفی خود قرار میدهد. از دیدگاه هایدگر تنها موجودی که میتواند از هستی پرسش کند، دازاین است که با در ـ جهان ـ بودن در هستی غوطهور است و میتواند معنای آن را درک کند. طرح هایدگر به گونهای است که فلسفه اسلامی را نیز دربر میگیرد. ازاینروی پیش از هر گونه تطبیق و مقایسه میان این دو فلسفه، باید به نقدهای بنیادین هایدگر بر متافیزیک توجه لازم و کافی مبذول داشت تا از هر گونه رهزنی شباهتها و تمایزها دور مانیم.
خلاصه ماشینی:
"از نظر هایدگر فیلسوفان از افلاطون به بعد همه تلاش خود را برای دستیابی به شناخت نظری به کار بردهاند و در طول فعالیت فلسفی خود همواره در پی شناخت اشیا بودند؛ درصورتیکه از تجربه بیواسطه حضور انسان در جهان که مهمترین امر در کشف «هستی» است غفلت ورزیدهاند.
رویکردی که به پایان فلسفه انجامیده، بر اساس اندیشه اروپای غربی است (همان، ص 534)؛ اما اگر فلسفه به سمتی رفته است که «هستی» را به فراموشی سپرده و در پی توجه به موجودات، جهان تکنولوژیکی را پدید آورده است، آیا تفکر و اندیشه بشری هیچ وظیفهای در پایان فلسفه نخواهد داشت؟ هایدگر در پاسخ به این پرسش، میگوید انسان در عصر کنونی باید به دنبال تفکری باشد که نه سبقه متافیزیکی داشته باشد و نه پیشینه علمی.
هایدگر با طرح مسئله پایان فلسفه، پیش از هر چیز قصد دارد نظر ما را به این نکته جلب کند که او درصدد اثبات نادرست بودن یا اشتباه بودن مسیر فیلسوفان گذشته نبوده است؛ بلکه میخواهد به اتمام دوران تفکر متافیزیکی و آغاز دوران علم تحصلی و تکنولوژی که برآمده از چنین تفکری است اشاره کند.
مهمترین ایراد هایدگر به ارسطو هم این است که او به جای هستی از موجودات آغاز کرده و هستندگان را در نظام مقولهبندی (عرض، جوهر، کم، کیف و غیره) جای داده است؛ بهگونهایکه وی با کار طبقهبندی هستندگان بر اساس مشخصههایشان آنها را مهمتر از خود هستی در نظر گرفته است و ثمره این مقولهبندی هم پدید آمدن علوم خاص است که هیچکدام از آنها به خود «هستی» نمیپردازند (هایدگر، 1389، ص 87؛ احمدی، 1381الف، ص 77)، بلکه برعکس با توجه به جنبه خاصی از آن بر غیاب هستی میافزایند."