خلاصه ماشینی:
"در این میان «پارهتو»، «موسکا» و «میلخز» از طیف نظریهپردازان نخبهگرا هستند و بهنوعی نظریهای افراطی و جبرگرایانه درباره نقش نخبگان در پویش سیاسی ارایه میدهند، اما« برنهام» و «میلز» پذیرش نخبگان را بهعنوان پدیدهای واقعی در حیات سیاسی انسان و نوعی انحراف از مسیر دموکراسی مطرح میکنند و آنرا تهدید اصلی برای دمکراسی و حاکمیت مردم میدانند، لذا هیچگونه نقش زیربنایی برای این پدیده قایل نیستند.
»(5) در پاسخ به این مسأله، مکتب نخبهگرایی بر تمرکز قدرت- و نه بر پراکندگی آن- در جامعه تأکید دارد و استدلال نخبهگرایان در سادهترین شکل خود بیان میدارد که در هر جامعهای قدرت سیاسی موءثر همواره در دست یک اقلیت خاص بوده است.
بنابر این، پاره تو در طرح اندیشه خود، عمدتا بر موضوع روان شناختی افراد تاکید دارد و انسان را به لحاظ ماهیت روان شناختی خود به دو گروه نخبه و توده تقسیم میکند و معتقد است که قدرت همیشه دردست نخبگان بوده و خواهد بود و «تاریخ گورستان اشراف سالاریهاست.
پاره تو، جامعه شناسی سیاسی خود را در مجادله با مارکسیسم ارایه کرده و به این اندیشه مارکس که نوید میداد نهایتا نوبت تودهها خواهد رسید و با قهر انقلابی خود، جریان انحرافی تاریخ را که موجب تقسیم جامعه انسانی به دو بخش اقلیت نخبه و اکثریت توده و در نتیجه باعث بیگانگی آنها از یکدیگر و از محصولات تولیدی خود شده است حقیرانه مینگریست.
میلز بیش از پیش متقاعد شده بود که دموکراسی در آمریکا، به علت تمرکز فزاینده قدرت سیاسی در دست یک گروه نخبه سه گانه مرکب از مقامات بلند پایه حکومت فدرال، سرآمدان شرکتهای بزرگ و افسران بلند پایه ارتش تضعیف میشود."