خلاصه ماشینی:
"لطافت در لحظهای متولد میشود که ما به آستانهی سن عقل پرتاب شدهایم و با دلهره متوجه آن مزایایی از کودکی میشویم که وقتی خودمان بچه بودیم نمیفهمیدیم.
از آنجا که کوندرا نمیخواهد احساس مخاطب،او را از تعقل در فلسفههای زندگی و عمق فاجعهی تنهایی بشر و گاه به تعبیر بعضی، بحران بشریت اروپایی که بعد ازبه هر سروانتس شروع شد (به قول خود کوندرا،میراث بیقدر شدهی سروانتس)باز دارد،در جایی وارد داستان میشود که به ما بگوید،صبرکن این واقعی نیست این ثمرهی تخیلات و تفکرات من است.
درست تحولی که برشت در تئاتر قرن بیستم سرمنشأ آن بود(که به آن فاصلهگذاری میگویند)یعنی درست در لحظهای که فکر میکند ذهن مخاطب،از هدف اصلی که(همانا تعقل در پدیدههاست نه متأثرشدن از آنها)دور میشود،به ترفندی وارد میشود و میگوید گول نخورید.
اکنون میتوانم بنشینم و شعر بنویسم، اگر این همه باران و نور از برابر چشمانم به کناری روند."