چکیده:
علم حضوری انسان به خودش، بنیان حضور وی نزد خود و شهود مستقیم هستی است. ملاصدرا با تکیه بر نفس بهعنوان هستی که عین شناسایی و قلمرو تلاقی وجود و علم است، آدمی را از ورطه تقابل غیرقابل رفع ذهن و عین نجات میدهد. آدمی با حضور نزد خود، هستی خویش را متصل به عالم خارج مییابد. یافتن خود در میان موجودات و داشتن نسبت خاصی با هستی، بهمعنای داشتن «عالم» است. هایدگر نیز با تکیه بر نسبت خاص انسان با هستی و توانایی انسان بر تفسیر و ارزیابی هستی و فرارفتن از هستی، مسئله حضور و عالمداری را مطرح میکند. بنابراین میتوان گفت حضور آدمی نزد خود، بنیان عالمداری اوست و از این لحاظ، ملاصدرا و هایدگر مشابهت بسیاری به یکدیگر دارند.
خلاصه ماشینی:
نوشـتار حاضر با تکيه بر مباني مختلف صدرايي و انديشه هاي هايدگر بر آن است که نشان دهـد از نظـر اين دو فيلسوف ، علم انسان به جهان ، علمي حضـوري مـيباشـد و حضـورِ عـاَلم نـزد انسـان بـه اندازه اي بيواسطه است که ميتوان نوعي اتحـاد بـراي آن هـا قائـل شـد.
(مک کوآري، ۱۳۷۶، ۷۰) بنابراين هايدگر آدمي را از عالم وجود بيرون نمينهد و وي را در عالم ذهـن محصـور نمـي کند، تا بعد مجبور باشد راه ارتباطي با واقع براي وي بجويد، بلکه وي از ابتدا آدمي را مرتبط بـا وجود و در متن موجودات ميبيند و ايـن هستي در عالم يا در عالم بودن ، ويژگي بنيادي وجـود آدمي است ؛ به نحوي که ميتوان گفت «در- عالم - بودن » مقوم هستي انسان است و نـه يکـي از اوصاف عارضي بر وجود انسان .
(١٨, ١٩٦٥,Heidegger) ولي سئوالي که مطرح ميشود اين است کـه معنـاي ايـن «در– عـالم -بـودن » چيسـت و چـه تفاوتي با نحوة وجود موجودات ديگر دارد؟ حضور يا انکشاف به نظر هايدگر انسان يعني «حضور».
(اکبريان ، ۱۳۷۸، ش ۱۷، ۶) حضور و عالمداري در ملاصدرا و هايدگر از آنچه تاکنون بيان شد ميتوان دريافت کـه هـر دو فيلسـوف از محـور قـراردادن تصـور و تصديق براي تحليل مسئلۀ شناخت عبور کرده اند و به جاي تکيـه بـر ذهـن ، بـه رابطـۀ حضـوري نفس با وجود و با موجودات توجه کـرده انـد و ايـن علـم حضـوري نفـس ، عـين نفـس اسـت و مادامي که نفس عين الحضور در نزد خود نباشد، موجودات ديگـر نـزد وي، حضـور نخواهــند داشت .