چکیده:
پاکستان در نیم سده که از استقلال آن میگذرد، زمینهساز بحرانهای جدی در کشورهای منطقه شده و بویژه
در کشور همسایه خود افغانستان با پرورش تروریسم و بنیادگرایی به بیثباتی سیاسی و ناامنی دامن زده است. از دید بیشتر کارشناسان، امنیت پاکستان وابسته به ناامنی و بیثباتی و وجود یک دولت همسو با پاکستان در افغانستان است. در این نوشتار میکوشیم نقش پاکستان در پا نگرفتن یک دولت فراگیر در افغانستان پس از طالبان را بررسی کنیم و به این پرسش پاسخ دهیم که «پاکستان چه نقشی در پا نگرفتن یک دولت با ثبات و فراگیر در افغانستان داشته است .
خلاصه ماشینی:
"درحالیکه ریچارد هالبروک، نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان و پاکستان برای بهبود روابط کابل ـ اسلامآباد تلاش میکرد، کرزای با متهم کردن پاکستان به ایجاد این تنش مرزی گفت: «از جانب پاکستان به این طرف خط دیوراند و به خاک ما حمله توپخانهای میشود، تروریسم و افراطیت فرستاده میشود، انسانهای ما کشته میشوند، مکاتب و مساجد ما خراب میشود و کوشش بر این است که مانع پیشرفت ما شوند، شاید دو دلیل داشته باشد: یکی این که افغانستان که از ده سال پیش به کمک جامعه جهانی برای حکومتداری خود اساس گذاشت، این دولت قوی نباشد، پراکنده و بیدولت باشیم.
(سایت بخدی) سردار شاه محمود کاکای (عموی) محمد ظاهر شاه که در 1946 صدارت را از سردار محمد هاشم تحویل گرفت در سال بعد که استقلال هند عملی شد و پاکستان بهوجود آمد، در یادداشتی رسمی به سفارت بریتانیا در کابل موضوع تعیین سرنوشت پشتونهای آن سوی دیوراند را بار دیگر چنین مطرح کرد: «در یادداشت تذکر داده شد که برای پشتونها و بلوچها هم فرصت داده شود تا حکومت خود را تشکیل دهند و یا به افغانستان بپیوندند.
پشتیبانی پاکستان از مجاهدین در دوران اشغال افغانستان از سوی نیروهای اتحاد جماهیر شوروی و نیز تلاش همیشگی پاکستان برای اعمال نفوذ بر دولت افغانستان و ایفای نقش کارساز در معادلات سیاسی این کشور، در چارچوب همین رقابت منطقهای قابل تبیین است.
مدتی تصور میشد که ریشه همة بدبختیهای افغانستان مسئله خط دیوراند و پشتونستان است ولی درگذر زمان آشکار شد که موارد مهمتری مانند تلاش پاکستان برای حفظ عمق استراتژیک خود نیز در اوضاع نابسامان افغانستان دخالت دارد."