چکیده:
عدالت» از جمله مفاهیمی است که به خصلتها و خلقیات کلامی و رفتاری انسانها معطوف بوده، و در طول تاریخ خلقت، برای بشر یک مفهوم آرمانی محسوب میشده است. از این جهت مفهومی جهانشمول و نامحدود به زمان و مکان میباشد. اصولا واژگانی چون عدالت و آزادی عنصر محرک و انگیزه تمام نهضتها، قیامها، مجاهدات و مبارزاتی است که انسانها جهت رهایی از حاکمیتهای ظالمانه ایجاد نمودهاند، تا قوانینی عادلانه را وضع کنند، و حاکمانی را برگزینند که عدالتورز باشند. زیرا عدالت به این معنا، بیش از نگرههای اخلاقی و فلسفی، خاستگاه سیاسی ـ اجتماعی داشته و به همین دلیل عمدتا دستخوش تحریف و یا مصادره به مطلوب واقع گردیده است.
خلاصه ماشینی:
"3- رعایت تعادل قانونی بین منافع موجود ( آقا بخشی و افشاریراد، 1383: 358 ) ارسطو میگوید عدل هشت نوع است (همان)[2]: 1- عدل عام (یعنی مطلق درستکاری و راستی)؛ 2- عدل خاص (یعنی هر کس در جامعهای که از افراد برابر و آزاد فراهم میآید با همنوعان خود از روی انصاف و یکسانبینی رفتار نماید)؛ 3- عدل توزیعی (یعنی تقسیم مناصب، احترامات، پاداشها و دیگر مزایای اجتماعی میان افراد بر مبنای شایستگی)؛ 4- عدل اصلاحی (یعنی ترتیباتی که ناروائیها و نادرستیهایی را که در روابط افراد پدید میآید اصلاح کند)؛ 5- عدل مطلق (یعنی عدلی که وابسته به نوع خاصی از نظام سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه رعایت آن برای سراسر جامعه بشری واجب است)؛ 6- عدل نسبی (یعنی همان عدل سیاسی که رعایت آن فقط در یک نظام سیاسی خاص واجب است)؛ 7- عدل طبیعی (یعنی آئینی که منشأ آن نظم طبیعی و فطری امور است)؛ 8- عدل قانونی (یعنی آنکه قانون به وساطت عقل برقرار شود)؛ ارسطو با توجه به اقسام مذکور از عدل، نتیجه میگیرد که دولتی میتواند پایدار بماند که عدالت را برقرار کرده و در رفتار خود، جانب انصاف را از دست ندهد.
بر همین اساسی علیرغم میل باطنی و اطلاع از تبعات تصمیم خویش، حکومت نابخردان را که مایه ظهور انواع بیعدالتیهاست، باعث بیشترین نگرانی خود بر امت اسلامی معرفی نموده و مسند خلافت را برای زدودن چنین مناسبات ناسالمی و جهت برپا نمودن عدالت همهجانبه پذیرفته و میفرماید: «به حق آنکه دانه را شکافت و جهان را آفرید، اگر حضور حاضران و اتمام حجت با وجود ناصران نبود، و اگر خداوند از عالمان پیمانی سخت نگرفته بود که در برابر شکمپارگی ستمگر و گرسنگی ستمدیده هیچ آرام و قرار نگیرند، بیتأمل رشته حکومت را از دست میگذاشتم و پایانش را چون آغازش میانگاشتم و چون گذشته خود را کنار میکشیدم» فلذا بعد از قبول خلافت، بر مبنای منطق مورد نظر خویش از عدالت، یعنی وضع در موضع بر این عقیده بود که نظام سیاسی – اجتماعی موجود، برپایه عدالت تنظیم نشده و هر چیزی در جای خود قرار نگرفته است."