خلاصه ماشینی:
"آخرین تابلو این اثر، با توصیف فصل خزان در دهکده آغاز میشود، شاعر همراه مرگ دو دلداده و داغدیدگی دو مادر، طبیعت را نیز در حزن و اندوه آندو حزین و غمبار میبیند و وصفی غمانگیز از این صحنه دارد: ماه بر آورد سر از کوهسار فصل خزان است و گذشته بهار فصل خزان است و چمن زرد رنگ مرغ چمن را دل از این وضع تنگ موسم پاییز غمانگیز بود یک شب مهتابی پاییز بود مام طبیعت چو عزادار بود دامن او پر زخش و خار بود بود همانجا لب آن جویبار مدفن عشق دو سیه روزگار پای همان نارون کهنه سال عمر دو تن یافته اکنون زوال عاشق و معشوق در آغوش هم در دل خاکند به خواب عدم شعر سهراب در این مرحله به اوج خود میرسد و در ادامه، طی چند بیت به پرسشهای وی به عنوان راوی و دانای کل داستان، از ماهیت و سرانجام عشق و عاشقی، زندگی و سرشت این جهان میرسیم، عشق چیست؟ عاشقی کدام است؟ زندگی چیست؟ و سرانجام داوری نهایی او: هر که عاشق شد، در وادی محنت جان سپرد."