چکیده:
عدالت اجتماعی چیست و مقومات آن کدام است؟ آیا مفهوم «عدالت اجتماعی» ما بازای
عینی دارد یا ندارد؟ بر فرض که عدالت اجتماعی ما بازای عینی نداشته باشد آیا عدالت
اجتماعی همان اوامر الهی است یا نه یک مفهوم قراردادی محض است؟ بر فرض درستی شق
اخیر، آیا «عدالت اجتماعی» به معنای نفع متقابل است یا به معنای فرجام گرایی،
عرف باوری، یا حتی پذیرش یک شرایط منصفانه؟ بر فرض که پاسخ اخیر درست باشد، شرایط
منصفانه در چه قالبی بهتر تجلی می یابد: در قالب انجام وظیفه، استحقاق، بی طرفی،
انصاف و یا مساوات طلبی؟ بر فرض که مساوات طلبی راجح باشد، کدام نوع مساوات طلبی
مطلوب است: مساوات طلبی حداکثری یا مساوات طلبی در ناحیه توزیع منابع؟
نویسنده برای یافتن پاسخی برای این قبیل پرسش ها، ابتدا انواع عدالت را به گونه ای
اجمالی بیان می کند تا از این طریق مشخص کند که منظور از بحث عدالت در اینجا عدالت
اجتماعی است، نه عدالت کیفری. سپس نظریاتی گوناگون را، که از زوایای مختلف به تعریف
و تبیین «عدالت اجتماعی» پرداخته اند، مطرح می سازد. نویسنده پس از نقل و ارزیابی
اجمالی این نظریات، به این نتیجه می رسد که گرچه هنوز تا رسیدن به یک نظریه مطلوب
در باب عدالت اجتماعی، فاصله زیادی وجود دارد، اما می توان این مهم را از طریق
تحقیق در آثار بزرگان شیعه به انجام رسانید.
خلاصه ماشینی:
"چکیده عدالت اجتماعی چیست و مقومات آن کدام است؟ آیا مفهوم «عدالت اجتماعی» ما بازای عینی دارد یا ندارد؟ بر فرض که عدالت اجتماعی ما بازای عینی نداشته باشد آیا عدالت اجتماعی همان اوامر الهی است یا نه یک مفهوم قراردادی محض است؟ بر فرض درستی شق اخیر، آیا «عدالت اجتماعی» به معنای نفع متقابل است یا به معنای فرجام گرایی، عرف باوری، یا حتی پذیرش یک شرایط منصفانه؟ بر فرض که پاسخ اخیر درست باشد، شرایط منصفانه در چه قالبی بهتر تجلی می یابد: در قالب انجام وظیفه، استحقاق، بی طرفی، انصاف و یا مساوات طلبی؟ بر فرض که مساوات طلبی راجح باشد، کدام نوع مساوات طلبی مطلوب است: مساوات طلبی حداکثری یا مساوات طلبی در ناحیه توزیع منابع؟ نویسنده برای یافتن پاسخی برای این قبیل پرسش ها، ابتدا انواع عدالت را به گونه ای اجمالی بیان می کند تا از این طریق مشخص کند که منظور از بحث عدالت در اینجا عدالت اجتماعی است، نه عدالت کیفری.
علاوه بر آن، اگر نسبیت را مبنای کار خود قرار دهیم در این صورت، هیچ پیشرفتی در قلمرو مسائل اجتماعی ممکن نخواهد بود; چراکه با توجه به پیش فرض نسبیت، نقد و انتقاد هیچ جایگاهی ندارد و تا زمانی که نقد و انتقاد و خیزش های اصلاحی وجود نداشته باشند تغییر و تحولی نیز صورت نخواهد گرفت.
اما باید پرسید: اشاعره چگونه به نظریه خدامحوری رسیده اند؟ آیا آنها به صورت غریزی و فطری به این سمت و سو هدایت شده اند یا یک برهان نهان در ناخودآگاهشان، آنها را به پذیرش و ترویج این نظریه سوق داده است؟ به نظر می رسد گزینه دوم قابل قبول تر است; زیرا تأمل در کلمات اشاعره نشان می دهد که آنها خداوند را به طور خودسرانه و بدون دلیل، محور همه امور نمی دانند، بلکه دلایلی قاطع برای اثبات آن اقامه می کنند.
Brian Barry & Mattravers, "Justice" in Routledge Encyclopedia of Philosophy (REP), v."