خلاصه ماشینی:
"در قسمتی از رمان،پدربزرگ هایدی،به اطراف نگاه میکند و با تعجب میگوید:«امسال واقعا سال خورشید است!این باعث میشود که سبزهها و گلها سریعتر رشد کنند و...
همچنین،وقتی شبها در خواب راه میرود و در ورودی ساختمان را باز میگذارد،بعد از این که از او توضیح خواسته میشود،میگوید: «اوه،بله من هر شب خواب میبینم که پیش پدربزرگ برگشتهام و میتوانم صدای پیچیدن باد را در لابهلای درختان کاج بشنوم.
در قسمتی از اثر که هایدی بیدار میشود و دوست دارد صدای باد را وقتی در میان درختان کاج میپیچید،بشنود،آنقدر برای دیدن درختان عجله دارد که پوشیدن لباس را وقفهای میداند.
درواقع،این کوهستان و طبیعت است که این اثر را بهگونهای معجزهوار،پیشبینی میکند.
انداختن صندلی کلارا در دره و مواردی از این دست،در این اثر بسیار است پسربچه دیگری که به شکلی بسیار کوتاه معرفی میشود،در ازای رساندن هایدی به برج،برای دیدن کوهها و بازگرداندن او به خانه، چهار پنی طلب میکند."