خلاصه ماشینی:
"با کودک میپردازد و در بخش آخر از فصل سوم میگوید:«پیش از این گفته آمد که منطقا هدف ادبیات کودک،هم از راه تحلیل«کودک و رسیدن به مفهوم کودکی»قابل دستیابی است و هم از طریق تحلیل افسانهها و آثار کلاسیک ادبیات کودک...
«دیدگاه حاکم در چاپ این متون برای کودکان،هماهنگ کردن این متون به منظور آموزشی اخلاقی کودکان است»(ماریا نیکولاایوا،گذر از مرز(8) اما منظور نویسنده از آثار کلاسیک کودکان چیست؟آیا منظور همان متونی است که در اصل برای کودکان نوشته نشدهاند؟متون بزرگسالانی که برای رفع نیاز کودکان بازنویسی،تلخیص یا اقتباس شدهاند؟ خود نویسنده،هنگام تحلیل و بررسی افسانهها،به مواردی اشاره میکند که نشان میدهد مطالب مندرج در افسانهها در واقع برای کودکان مناسب نیستند: «پس میتوان گفت که در آغاز هر افسانه توصیفی از حالت معصومیت وجود دارد و بنابراین، دیدگان خواننده و یا شنونده به روی چهرهای معصومانه از زندگی گشوده میشود(حال به چه دلیلی چنین حکمی داشته شده،بماند)،اما افسانههای دیگر وجود دارند که در برخورد اول،به نظر میرسد که این برداشت بر قامت آنان راست نمیآید و زمینهچینی افسانه،بیانگر فقدان و درد و رنج است که از مشخصههای تجربه به حساب میآید.
آنچه از چشمانداز این کتاب و مطالب ارایه شده در آن استنتاج میشود،این است که نویسنده در زمینهء مورد بحث خود،بسیار کار کرده و به درکی عمیق دربارهء کودک و کودکی رسیده است اما آنچه مایهء تعجب بسیار است،تطبیق تمام این ابزارها و رویکردهای اتخاذ شده با افسانهها و حکایات عامیانه است."