خلاصه ماشینی:
"تشبیه دنیای بزرگسالی به شب و گم شدن خورشید کودکی در مرز رد شدن از خط کودک سالی،دغدغهء اصلی شاعر در خطوط جاری این شعر است؛دیدم که نفسهایم از بادکنک کم شد شلوار و کت بابا اندازه قدم شد از کودکی کوچه من دور شدم کمکم همراه دل بابا تا غصهء نان رفتم رهایی از کوچههای کودکی و راه یافتن ناخواسته به دنیای غم نان،شاعر را به فراسوی تن زدن از دنیای بزرگترها و روی نهادن دوباره به سرزمین کودکی فرا میخواند،از سوی دیگر، منطق روزانه شاعر،او را به قلمرو بزرگسالی باز میگرداند؛با این تفاوت که پذیرفتن مسئولیت امری است ناگزیر و البته پذیرفتنی: دیدم ته چشمانش بابا،نگران ماست با خنده به او گفتم: «بابا دل ما دریاست» در آخرین شعر این مجموعه به نام«حسرت»، شاعر بار دیگر به چتر شعر در زیر باران عاطفهها پناه میبرد: واژهها صادق و نجیب میشوند توی شعر تکه سنگها دانههای سیب میشوند توی شعر بار دیگر میل به هنجار گریزی و تن زدن از ساختارهای کهن،سبب میشود که با معماری تازهای در شعر روبهرو شویم؛شعری سه پاره با سطرهای نامساوی: کاشکی حرفهای ما صادق و نجیب بود مثل شعر دستهای ما پر از دانههای سیب بود مثل شعر و به این ترتیب،آخرین دیدار مخاطب با این مجموعه،با ستایش شعر پایان مییابد و اینکه شعر،زبان رابطهای است غنی میان شاعر و مخاطب؛ شعرهای داود«لطف الله»در آخرین نگاه3108 با نیمنگاهی به دو کتاب دیگر داوود لطف الله، با نامهای«کاش باران میشدم»3و«قند و پروانه و خواب»4،میتوان مجموعه شعر«پرنده و فال»را در مرحلهء تکوینی آثار شعری او قرار داد."