خلاصه ماشینی:
"مردم روسیه با خواندن آن آثار بیدار شدند و اساس دنیای کهن را درهم ریختند،اما باید پرسید که چهچیز تازهای بر روی خرابهها بنا کردند؟متاسفانه،جامعهء جدیدی که بر روی حکیمی همچون مرحوم مطهری،به این موضوع نمیپردازد که چگونه علیرغم حضور مفهوم خداوند در جامعه قرون وسطا یا علیرغم حضور جدی اعتقادات دینی در جامعهء اسرائیل، پدیدههایی شکل گرفتهاند که به تعبیر حکیمی، پیامد آن نفی ارزشهای انسانی بوده است؟ خرابهها ساخته شد،کاملا وجود خدا را منکر بود و این نیز فاجعه بود و نتیجه آن شد که تقریبا صد سال پس از انتشار کتاب«خاطرات خانهء اموات»،در انتقاد از بنیادهای روسیه تزاری،نویسندهای دیگر به نام سولژنیستسین،در قلب جامعهای که ادعا میکرد بر روی خرابههای دنیای کهن،دنیای جدید بنا کرده است...
»(ص 96) در این صورت،چگونه میتوان نتیجه گرفت که با حضور کودک در یک محیط سالم و آرمانی، او نیز بهسان بزرگترها آرمانخواه میشود؟و اگر دنیای کودک را با دنیای بزرگسال متفاوت فرص کنیم،در آن صورت،چگونه خواهیم توانست منشاء واحدی برای آرمانخواهی کودک و بزرگسال قائل شویم؟آیا در اینجا میتوان همان آموزههای ویژهء بزرگسالان را-البته با تغییر گویش-سرمشق کودک قرار دهیم و در واقع،او را به آرمان بزرگترها دعوت کنیم؟ کودک و آرمانخواهی انتقادی در پاسخ به پرسشهایی که مطرح شد، میتوان با رجوع به نقلقول حکیمی از کیانوش، میتوان گفت که در اندیشهء حکیمی،ادبیات کودک، ابزاری تعلیمی است که با آن کودک به سوی آرمانها سوق داده میشود،اما اینکه برداشت کودک از آرمانهای اخلاقی و انسانی،تاچدحد با نوع تلقی بزرگسالان از این مقولهها انطباق دارد، از آنچه گفته شد،قابل استنتاج نیست به تعریف مشخصتری از جنس آرمانگرایی کودک رسید: «نویسندهای که برای بزرگسالان قصه و داستان مینویسد،اغلب نابهسامانیها، ناهنجاریها و عارضههای اجتماعی را شرح میدهد و چه بسا که خود او نیز به بیماری روانی مبتلا باشد."