خلاصه ماشینی:
"روغن و چوب خوشبو را توی قوطی نقرهای گذاشته بود و میگفت این را درویش هندی به من داده،و بعد یکبار دیگر قصه درویش را میگفت و هربار هرجور که دلش میخواست ته قصه را عوض میکرد.
میکرد توی درزها و سوراخهای دیوارهای گلی و ترک خوردهء قدیمی خانه،تا جایی که بعد از چند سال درزهای دیوار خانه پر از موهای جوگندمی و سفید بود.
با آواز و قصههای دوریش هندی،درخت بزرگ گل نسترن لب جوی،دیوارهای ترک خورده خانه قدیمی، تاب موهای سفید لای درز دیوار در باد،با داروها و دوستان خوب،بچههای مهربان هندی،سلام تمام کودکی من در هند گذشت.
بازار کرمان با بوهای خوش داروهای گیاهی و عطرها بخور گیاهان خوشبو،مرا به کیسههای کوچک داروهای مادربزرگ میبرد و درویش جوان هندی و درخت گل نسترن و خانه بزرگ روستایی که از در و دیوارش موهای سفید مادربزرگ آویزان بود."