خلاصه ماشینی:
"نویسنده تمام بار شورشگرانه مضمون را در عنوان این داستان فشرده کرده است:«به من دست نزنید!»این جمله،بار عصیانگری و عنادجویی نوجوان داستان و یا دیگر نوجوانان را در خود حمل میکند.
رشد و کمال برای پدر و مادر داستان،اصل و هدف است و به آنها این حق را میدهد که فرزندشان را به سوی هر آنچه خود میخواهند و دوست میدارند،حتی با توسل به زور و ارعاب پیش ببرند.
»و بالاخره پلاکارد یازدهم با مضمونی دستوری،راهی دنیا میشود:«کارخانه مهمسازی،اولیسازی (شاگرد اولی)قدغن!» مادر جان در قالب داستان شیرین زایمان زن آقا کاظم،سعی میکند آخرین هشدارها را به پدر و مادر نوجوان بدهد و آنها را از اعمال این روشها و کنشهای جبارانه برحذر دارد.
معلوم نیست بنابه چه منطق موهوم و خردستیزی،خانم محفوظ با لله،«آرش»نوجوان را در برابر این خواهشهای طبیعی اولیا،به عصیانی ارتجاعی وامیدارد؟آیا مثلا میتوان نوعی گرتهبرداری از شورش پست مدرنیستی«تینایجر»های جوامع غربی را در این داستانها یافت؟آیا میتوان از عصیانی که سمت و سویش نفی هنجارهای تمدن و زیست مدرن انسانی است،دفاع کرد و به آن گردن نهاد؟نویسنده کوشش پدر و مادر را برای هرنوع پیشرفت مدنی نوجوان نفی میکند،اما آنچه بر جای آن مینشاند،روبه سوی آینده امیدبخش و فرداهای بهتر ندارد.
در آنجا اگر پدر و مادر با روشهایی عریان و روشن،قلمرو خصوصی نوجوان و خلوتش را مورد هجوم خواستههای خود قرار میدادند،در اینجا نویسنده به صورتی ناآشکار و پیچیده،او را از سرزمین خودش دور میکند و میبردش به دنیای پیرسالان از دار دنیا رهیده و به دیار باقی شتافته."