خلاصه ماشینی:
"شخصیتهای روایت، به موش موشی،خرس، سنجاب و خارپشت محدود میشود و از نظر وقایع داستانی نیز اتفاق خاصی در روایت نمیافتد در چنین آثاری که نمونهء شناختهشدهاش در کشور ما آثار«شل سیلوراستاین»است، با کودک در ساختاری کودکانه، از مفاهیم قابل تأویل سخن گفته میشود حکایت موش موشی و دوستانش،هم از جنبهء روساخت و هم از جنبهء ژرفساخت، بیشباهت به حکایت مولانا،در مثنوی،در باب پیل و خانهء تاریک نیست: پیل اندر خانهء تاریک بود عرضه را آورده بودنش هنوز از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هرکسی دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکیاش کف میبسود آن یکی را کف به خرطوم او فتاد گفت همی چون ناودان است این نهاد آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون بادبزن شد پدید آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت شکل پیل دیدم چون عمود آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت خود این پیل چون تختی بدست همچنین هر یک به جزوی که رسید فهم آن میکرد هرجا میشنید از نظرگه گفتشان شد مختلف آن یکی دالش لقب داد این الف در کف هرکس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی چشم حس همچون کف دست است و بس نیست کف را بر همهی او دسترس دو) تأویلپذیر بودن متن،علاوه بر ایجاد مانع در برابر تک صدایی شدن متن،جلوگیری از قطعیت و نهادن نقطهء پایان در انتهای متن و کارکردهای دیگر،سرانجام به لذت متن ختم میشود که البته،خود این لذت متن به جایی ختم میشود."