خلاصه ماشینی:
"این توضیح را بدهم که خود نویسندههای رمان نو،ادعا میکردند که ما از مثلا کسی مثل کافکا یا پروست،خیلی تأثیر گرفتیم و خودشان را ادامهدهندهء راه آنها میدانستند ولی اگر توضیح بدهم،خودتان متوجه میشوید که به هیچوجه،کار اینها در ادامهء هم نیست.
توجیهی که برای این کار دارند،این است که خیلی طبیعی است که وقتی یک قهرمان،وقتی یک نفر راه میرود، توجهش به یک زن رختشور که دارد رختش را میشوید،جلب میشود.
نکتهء آخر،راجع به نوعی رمان است که بعد از رمان پست مدرن قرار میگیرد که البته داستان موفقی نیست و احتمالا سرمشقهای خارجی داشته ولی چون من زبانم خیلی قوی نیست و مطالعات زبان خارجی زیاد ندارم،نمیتوانم بگویم که حتما نمونهء خارجی دارد.
واحدهای دلالتی،چیزی است که متن اصلا نمیتواند نداشته باشد بعد همینطور ادامه میدهید و میگویید در رمان پست مدرن،شخصیتها جنبه دلالتیشان بیشتر میشود و حالا نویسنده حرفهایی را میتواند بگوید در قصه،فکر میکنم همان تلقی اشتباه شما از پست مدرن،باعث میشود که فکر کنید نویسنده در قصه پست مدرن،میخواهد حرفهایی بزند.
اتفاقا در رمان کلاسیک، شخصیتها تیپ هستند و از رمان مدرن به بعد است که شخصیتها تفرد پیدا میکنند مدرن،این جهان مخیل را ندارند؟ شیخ الاسلامی:در داستان کلاسیک،این جهان بر اساس پیرفت تشکیل میشد؛یعنی پی رفتی وجود داشت که کل عناصر داستانی،بر اساس این پیرفت شکل میگرفت و نویسنده،پایبند حقیقتنمایی بود.
ولی رمان پست مدرن،طبق تعریفی که من به آن رسیدهام،از آنجا که یک ساختار ضدقدرت و حتی ضدساختار است،اگر نویسنده قدرت این را داشته باشد که همه عناصر را در جای خودش نگه دارد و از حاکمیتشان جلوگیری کند،یک رمان برتر است و هر نویسندهای این توانایی را ندارد."