خلاصه ماشینی:
"زیرا خواننده فقط از درون و برون تاری وردی آگاه است و از درون دیگر شخصیتها آگاه نیست و آنها را فقط از ظاهرشان میشناسد: «آقا،این آخرها حاجی قلی بیشرف میآمد میایستاد بالای سر ما دو تا و هی نگاه میکرد به خواهرم و گاهی هم دستی به سر او یا من میکشید و بیخودی میخندید و رد میشد.
عمل روایت کردن راوی دوم،در صحنه زیر و بعد از یان علامت ()آغاز میشود(سعی شد که شکل و متن کتاب بدون هیچ تغییری آورده شود تا خواننده درک بهتری از آن چه میگذرد،داشته باشد-البته الف،ب،ج از ما ست-): الف98 «لابد همهتان میخواهید بدانید درخت هلوی کوچکتر حرفش چه بود و چرا هلوهایش را رسیده نمیکرد.
براساس این موضوع،میتوان گفت که گونه روایتی روایت،در یک هلو و هزار هلو،زمانی که به وسیله راوی درخت هلوی کوچکتر نقل میشود،از شکل روایت همسان است.
بنابراین،«روایت دنیای داستان همسان»به دو گونه تقسیم میشود: 1-گونهء روایتی متن نگار 2-گونهء روایتی کنشگر الف)گونهء روایتی،زمانی«کنشگر»است که شخصیت-راوی(من-روایت کننده)با شخصیت- کنشگر(من-روایت شده)کاملا یکی شود تا بتواند دوباره گذشتهاش را در فکر و حافظهاش زنده کند.
درواقع،داستان«پسرک لبو فروش»،از دو مرحله تشکیل شده است: 1-مرحلهء اول،شمامل چند ماه زندگی یک معلم در ده است که در همین زمان،داستان تاری وردی از زبان بچهها به صورت تقریبا ناقص،برای معلم نقل میشود و آنگاه معلم،این داستان را به صورت نقل قول آزاد،برای خواننده خیالی بیان میکند.
عباسی:بله،فاصله ایجاد میشود،اما وقتی صاحب شخصیت داستانی میگوید«حالا فهمیدم»، شما به عنوان خواننده،متوجه میشوید که بین آن کسی که داستان را روایت میکند و کسی که کنشگر است،«تشابه»ایجاد شده است."