خلاصه ماشینی:
"انگار همین دیروز بود.
روی همهء لبها خندهای دیده میشد.
سیروس تکیه داده بود به چهارچوبه.
موهای مثل برف سفیدش،مثل همیشه آشفته بود.
دود سیگار یک خط زرد روی ریش بلند و سفیدش کشیده بود.
مثل همیشه سیگار لای انگشتانش دود میکرد.
یک کاغذ کاهی بیات شده در دست داشت:نامهء صمد بهرنگی بود به سیروس.
با خودکار آبی نوشته شده بود.
با سیروس شوخی کرده بود.
چند واژهء خندهدار ترکی نوشته بود.
سیروس میگفت از این نامهها زیاد دارم.
همیشه روی میز شیشهای گرد اتاقش، نسکافه داشت با شیرقهوه.
روی میز کارش شلوغ بود؛مثل همیشه.
وقتی پول داشت بیمهابا خرج میکرد و بعد...
روزنامه روی صندلی عقب ماشین بود.
آفتاب پشت عکس بود.
داشت فکر میکرد.
بالای عکس یک جمله بود.
(همین دیروز بود...
همین دیروز...
من تنها بودم هیچ گوشی نبود که فقط یک جمله مرا بشنود.
من فقط میخواستم بگویم (همین دیروز بود...
) دلم برای سیروس طاهباز تنگ شده است."