خلاصه ماشینی:
"از آنجا که اصولا بین تصویرگری کتاب و نقاشی تمایز قائل شدهاند،چه مرزهایی باعث جدایی این دو حوزه از هم میشود و چه تعریف مشخصی برای این دو حوزه وجود دارد؟ اساسا هر اثری که بتوان واژهء مقدس هنر را به آن اطلاق کرد،ویژگیهایی را در بطن خود میپروراند که مهمترین آن،نحوه بیان است.
نقد در طول تاریخ، در فعل و انفعال بوده و با صافیهای مختلفی سنجیده شده است و منتقدین همیشه سعی کردهاند تا نظریاتی پابرجا برای تحلیل آثار هنری انتخاب کنند و از این منظر،گاهی نظرهایی اعجاب براگیر شکل میگیرد که حتی هنرمندان را نیز متحیر میکند.
در این مورد چه میتوان گفت؟ چیزی که شاهدش هستیم و مدام اتفاق میافتد؛ یعنی نتیجه قابل پیشبینی میشود و در لحظهای که کتابی تازه از آقای X به دستمان میرسد،قبل از ورق زدن کتاب نوع،جنس و تخیل تصویر، تکنیک و نحوه دفرماسیون برای ما از پیش آشکار است.
وقتی آن تصاویر را دیدم،باور کردم که آنها هم دنیای تجربی خیلی غنی و خیالپردازیهای پر قدرتی دارند و شاید اگر بخواهند برای کتابهای خودشان تصویرگری کنند هم، خیلی حرفها برای گفتن داشته باشند نظر شما چیست؟ معتقدم که خواستگاه تصویرگی کتاب کودکان، در آثار نقاشی خود بچههاست.
علت این امر را شما در چه میبینید؟آیا ضعفی در اینست که والدین تصاویر خوب را نمیشناسند و یا مسائل دیگی هم دخیل هست؟ فکر میکنم وظیفه نهادهای مختلفی که در ارتباط با کودک کار میکند(نقاشی کودکان،ادبیات کودک و تصویر سازی کتاب کودک)،این است که ذائقه تصویری،تجسمی و بصری مخاطبین را ارتقا دهند."