خلاصه ماشینی:
"میدانم که طرح روی جلد کار شما نبوده،اما میخواستم بدانم برای چه این طرح را برای کتاب انتخاب کردید؟داستان در اوایل کتاب خیلی پراکنده است،اما اواخر داستان جمع میشود.
من فکر میکنم خواننده این کتاب باید حواسش را کاملا جمع کند و خیلی دقیق باشد تا بتواند تکههای مختلف آن را به هم ربط بدهد و داستان را به خوبی دنبال کند.
آنقدر این اشخاص برای او مهم تلقی میشود که حتی نام آنها را روی تکه کاغذهایی مینویسد و در آن قاب میچسباند که به نظرم خیلی دور از ذهن است.
سؤال من این بود که آیا وقتی بچه بودید، فکر میکردید یک روز نویسنده شوید؟ مریم کربلایی:شما در کتاب مطرح میکنید که قلب زیبای انسانها را چگونه میشود دید.
عاطفه قادریزاده:آیا منظور شما از تکرار بعضی جاها، تأکید بوده یا میخواستید زیبایی جمله را به خواننده القا کنید؟ مژگان خدابنده:بعضی تکرارها(مثل صفحهء 25) جالب بود و به نظر من جنبه تأکید داشت،ولی در بعضی جاها(مثل صفحهء 34)اصلا احتیاجی به تأکید نبود که جملهء«انگار ماه روی دستهای حزبا نشسته بود»تکرار شود.
آن جایی که«کهور»میرود خانهء«حاجی بندو»که آن صندوق مروارید را به«حاجی بندو»بدهد،درحالیکه در همه جای قصه گفته شده که «حاجی بندو»چند نوکر و کلفت و حاجب و دربان دارد، دخترش در را باز میکند که این صندوق را بگیرد و از همان جا همهء مسائل و ماجراها شروع میشود.
احساس کردم نیمی از وجود شما هم در این داستان بوده و یک جوری با زندگی کودکی خودتان آمیخته شده به نظر شما مهر یعنی چه؟اغلب ما ایرانیها عادت کردهایم در زمینهء عشق،خیلی عجولانه عمل میکنیم،ولی شما این قانون را شکستید و من خیلی خوشم آمد."