خلاصه ماشینی:
"یکی دیگر از مشکلات هانس این بود که میخواست از جمله شاعران و تراژدی نویسانی چون شکسپیر،گوته،شیلر و والتر اسکات تبدیل شود و به همین دلیل،گاهی به شرودن شعر و تصنیف و تراژدی میپرداخت و این کار خلاف نظر آقای«میزلینگ»بود که از او میخواست به جای سرودن شعر، تحصیل خود را جدیتر بگیرد.
در سال 1828،او با یکی از شعرای معروف آن زمان دانمارک آشنا شد و این شاعر گاهی اشعار آندرسن را در مجله خود منتشر میکرد.
» آندرسن در سال 1853،نخستین اثر خود را برای کودکان به چاپ رساند که با بیاعتنایی مردم دانمارک روبهرو شد و حتی منتقدان توصیه کردند که بهتر است او از این شیوه داستانسرایی دست بردارد؛زیرا که به هیچوجه در آن استعدادی ندارد.
اکنون کودکان دانمارکی و سایر کشورهای جهان که با افسانههای آندرسن آشنا شده بودند،او را یکی از بهترین دوستان خود میدانشتند آندرسن تعریف میکند که در یکی از سفرهایش،کودکی به سویش میدود و لباسش را میکشد و میخواهد با او صحبت کند که مادرش فریاد میزند «کجا میروی؟چرا مزاحم این آقای ناشناس خارجی میشود؟»و بچه پاسخ میدهد:«اما مادر،آقا ناشناس نیست،او هانس کریستیان آندرسن اسن!» هانس کریستیان آندرسن هرگز ازدواج نکرد و تا پایان عمر با عشق و علاقه خاص خود به کودکان،آثار بسیار زیبایی برای آنها به رشته تحریر درآورد.
»3 اما به نظر میرسد در این میان،قضاوت آقای«هوگارد»،یکی از مترجمان دانمارکی الاصل آثار او که به زبان انگلیسی مطلب مینویسد و خود نیز داستانهایی برای کوداکن نوشته و جوایز مهمی نیز در این زمینه به دست آورده است،صحیحتر از گفتههای دیگر باشد."