خلاصه ماشینی:
"اگر چنین باشد،پس من از کلمات لنگ وحشت دارم که احساس از آنها گرفته شده است و تنها میتوانند اشاره به این داشته باشند که قصهگوی قصههای شگفتانگیز برای کودکان،در هر صورت باید یا احتمالا از«زودباوری»آنها و از فقدان تجربهای که تشخیص واقعیت از تخیل را برایشان در موارد خاص مشکل میسازد،به نفع خود استفاده کند؛اگرچه این تمایز به خودی خود برای ذهن انسان عاقل و داستانهای پریان ضروری است.
زمانی که لنگ داستانهایش را مینوشت،من یکی از بچههایی بودم که او مخاطب قرارشان میداد-من حول و حوش همان زمانی به دنیا آمدم که کتاب«سبز پریان،منتشر شد-او از طریق همین بچهها بود که ظاهرا به این نتیجه رسید که داستانهای پریان هم ارز رمانهای بزرگسالان هستند،لنگ میگوید:«سلیهشان [بچهها]مثل سلیه نیاکان برهنهشان در هزار سال پیش است و به نظر میرسد که داستانهای پریان را بیشتر از تاریخ،شعر،جغرافی،یا علم حساب دوست دارند.
بسیار خوب،پس اگر بزرگسالان میخواهند داستانهای پریان را به عنوان شاخهای معمولی از ادبیات بخوانند- نه این که مثل بچهها با آن بازی کنند و یا وانمود کنند که دارند آن را برای بچهها انتخاب میکنند و یا شبیه پسر بچههایی شوند که دیگر نمیخواهند رشد کنند-آنگاه باید ببینیم که ارزشها و کارکردهای این ژانر چیست؟من فکر میکنم این آخرین و مهمترین سؤال است.
فانتزی میتواند مورد سوء استفاده قرار گیرد،حتی ممکن است ذهنها را با آنچه میگوید،منحرف کند،ولی این قضیه در مورد کدام امر انسانی در این جهان هبوط کرده،صدق نمیکند؟ انسانها نه تنها جن و پریان را در ذهن خود تصور کردهاند،بلکه خدایان را هم مجسم کردهاند و آنها را پرستیدهاند،حتی آنهایی را که به وسیله نیروی اهریمنی نویسندگانشان،بیشتر از هنجار خود خارج شده بودند."