خلاصه ماشینی:
"در محافل باش گرم و با حوادث باش سرد دل بگرم و سرد گیتی تا نداری مرتهن گرچه باید بود در بند پرستاری جان هم ترا غفلت نمیباید ز تیمار بدن من نمیگویم فزون گستاخ و بیآزارم باش لیک بر بیماری خجلت چنین مسپار تن حامی هر بدعتی از اولین ساعت مباش نیز بر اطراف رسمی کهنه تا آخر متن کار نیک ار میکنی بهر رضای خود بکن تا که باشیم از تو راضی هم من و هم ذو المنن ور رضای خلق در آن کار جستیدان که نیست بهرهات جز ناسپاسی وین مرا شد ممتحن در وفای عهد یاری تو بجان ستوار باش ورچه یاران تو بدعهدندی و پیمان شکن دشمن ملیت ما در بر نوباوگان میبکوشد تا بپوشد حسن آداب و سنن ترک آداب و سنن گفتن نشاید،گر بود باور جهال برخی از خرافات کهن سالت از هفده اگر کمتر نمیبودی بدی با تو صحبتهای بسیاری مرا در باب زن کس نگوید میتوان ز امر طبیعت تافت سر لیک نتوان داشت دل را مرغ وزن را با بزن1 از پس تحصیل دانش چون معونت یافتی از هوس دل را بپیرا وز تجرد دل بکن با کتابی چند و یاری اهل و اطفالی چو گل بوستانی تازه دار اندر سرای خود(چو من) *** هرکسی زینستان سخن گفتن نیارد،قدر دان واندرین معنی سنائی گفت بر وجه حسن «عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع عالمی گردد نکو یا شاعری شیرینسخن» ای فریدون فخر کن از این پدرکش در مدیح گفت اندر چامه مصداق«هنر»استاد فن: «هر گلی کز بوستان طبع فرخ بشکفد» «خیره گردد زو گلستان طیره گردد زو چمن»2 (1)یابزن سیخ کباب."