خلاصه ماشینی:
"همین الآن که این کلمات را بروی کاغذ میآورم رادیوی شهر ژنو برای تذکار مرگ تولستوی موسیقی عزا میسراید و یقین دارم در همین دقیقه در اطراف جهان کرورها مرد و زن بشنیدن حوادث و وقایع زندگی و مرگ این مرد که خود را مرد تمام دنیا میدانست -و الحق مرد تمام دنیاست-مشغولند و با احترام تمام تصویر فراموشناشدنی او را با آن چشمهای ژرفبین و نظر نافذ و ریش سفیدی که مانند موجی از نقره تا بروی سینهاش میآمد و آن پیراهن روستائی ساده و آن کمربند چرمین و آن چکمههای بلند دهاتی در مقابل فکر و خیال مجسم ساختهاند و از خود میپرسند آیا میتوان باور کرد که او مرده باشد و ما زنده.
این مرد موسوم بود به واسیلی سونتابف و تولستوی را با عقاید پاک و بیآلایش و سادهای که دربارهء خدا و مذهب و کتاب انجیل داشت همراه ساخت و معروف است که باو گفت«هر چه را داری رها کن و از دسترنج خود زندگی بنما و با حدی ستم و جفا روا مدار و زیر بار هیچ حکومتی مرو بخصوص حکومتی که ترا بجنگ و خونریزی بخواند."