خلاصه ماشینی:
"عباس شهری لطف خدا!
لطف خدا،مرحمت حق،نگر در همه جا تا سبد رفتگر گوش فرا دار و حکایت شنو قصهء من تا بنهایت شنو: بیوه زنی بیکس و افسرده حال داشت دو ماهه پسری خردسال قدرت پروردن او را نداشت در سبد رفتگرانش گذاشت گریه کنان کرد بکودک نگاه گفت که:ای بی پدر بی پناه، تا ز نگهداری تو وا رهم در سبد رفتگرت مینهم نیست مرا تاب نگهداریت بلکه کند لطف خدا یاریت تابع تقدیر درین دهر باش در سبد رفتگر شهر باش شب سپری گشت و سحر گاه شد رفتگر از واقعه آگاه شد لطف خدا رحمت حق شد پدید دور سیاست به«امینی»رسید شان رئیس الوزرائی گرفت کودکی از رنج رهائی گرفت قصهء این واقعه را رفتگر داد ببانوی امینی امینی خبر شد سبب شادی و خرسندیش در بر خود خواند بفرزندیش کودک بیکس ز غم آزاد شد نام گرامیش«خداداد»شد آنچه کند،لطف خدا میکند لطف خدا بین که چها میکند!"