خلاصه ماشینی:
"حالا این خانه دیگر مال ما نیست.
هنوز آن کت و شلوار راه راه سفید و مشکی خودت را داری؟«کلاه،شاپویت» کجاست؟ها؟آنها را کنار گذاشتهای؟آن سبیلها را روغن میزدی،آن«تسبیح بلند شاه مقصودی»هنوز توی دستهایت هست؟بازداری با اقتدار نگاه میکنی، یک دست روی قلیان،یک دست دیگر روی زانو...
حالا این یادداشتها را به پاس بزرگی تو،به جای میگذارم.
راستی راستی حالا دیگر میرود به طرف این که بشود گفت یک چند تایی نوه نتیجه داردها...
انگار پشت پردههای خانهء بزرگ ایستاده، مثل دوران بچگی دارد قایم باشک بازی میکند.
شاید آنهایی که آن پشت پلهها قایم شدهاند این طور آدمهایی باشند.
شاید آنها هم مثل من دارند یک درد،یک چیزی را تحمل میکنند.
مثل دنیایی است که فریادکنان میخواهد آدم را اسیر کند این است حکایت ما...
چقدر خندهدار بود این مرد!یاد آن قصهء تکان خوردن گوش راستش...
میگفت توی جنگ دوم از زور قمپاره این طور شده (قمپاره!!)خنده میکردیم."