خلاصه ماشینی:
"»4 شبدیز و شیرین البته قدرت و شدت سیلاب ساسانی نیز کمکم به باتلاق فساد و تباهی گرائید تا بالاخره رستم فرخزاد وقتی برابر سپاه عرب قرار گرفت، تعجب میکرد که چرا نیزهاش در برابر مشتی برهنه کند شده است و به برادرش درد دل میکرد: اگر نیزه بر کوه رویین زنم گذاره کنم زانکه رویین تنم کنون تیر و پیکان آهن گذار همی بر برهنه نیاید بکار همان تیغ کان کز دل پیل و شیر فکندی به زخم اندر آورد زیر نبرد همی پوست بر تازیان ز دانش زیان آیدم بر زیان اما باید گفت تیغ آن سربازانی که همراه اردشیر بابکان به مرو رفتند و هفتاد هزار سر را به میدان معبد اصطخر فرستادند از آن روز کند شد که گنج بادآور به خزانهء ساسانی راه یافت،و خسروپرویز،آن دربار پر شکوه را به وجود آورد و سه هزار زن را در آن جای داد که یکی از آنها شیرین بود و هزاران اسب در سرطویله بست که یکی از آن نمونه شبدیز بود،شیرین و شبدیز که نظامی در باب آن گفته: نه شیرینتر ز شیرین خلق دیدم نه چون شبدیز شبرنگی دیدم و تنها یکی از اشیاء بینظیر دستگاه او تاجی بود که منهاج سراج دربارهاش گفتهاست «آنچه او را جمع شد از ملوک عجم هیچکس نداشت،اول تاجی از چهارصد من زر سرخ کرده بود و یک پاره یاقوت که طول او یک بدست بود،چون آفتاب درخشان،در آن نشانده و یک هزار دانهء مروارید هریک چند بیضهء گنجشک چون ستاره رخشان آن جمله در تاج و تخت او وضع کرده و آن تاج به زنجیرها از طاق بارگاه او چنان آویخته که چون بر تخت نشستی تاج بر سر او چست آمدی تا بیننده را گمان افتادی که این تاج بر سر او نهاده است»."