خلاصه ماشینی:
"شکستن یخها و جاری شدن نهرها با شور و حال و همهمهء شادمانی، کدبانوها همراه میشد که به سعی و دقت در«جبیرچائی»و»بالخلیچای»3،گلیم و جاجیم برگرفته از روی کرسیها را میشستند و آمدن بهار را وعده میدادند و خدا خدا میکردند که چهارشنبهسوری زیر برف نماند4و عهد میبستند که همزمان با نوروز، (1)-پرندهء مهاجر کوچکی که پیش از فرا رسیدن بهار،به باغ و بوستان میرسید و به تعبیر مردم،با صدای خوش و دلنشین بشارت میداد که:چیخیازا،چیخیازا یعنی آماده شو برای بهار،آماده شو برای بهار.
مردان به فکر تهیهء مواد سفرهء هفتسین بودند زنان-به استقبال عید-صولت سرمای زمستان را فراموش میکردند و نگاههای پرمعنی کودکان به سیمای متفکر پدران گره میخورد که یعنی:پس لباس نوروزی را کی باید خرید؟راسته بازار اردبیل ازدحام میشد.
اهل محل در روزهای خوش نوروز عید به همدیگر گوشزد مینمودند که در خانهء رئیس عمو،مربای دست پخت «بالا رئیس»1را از یاد نبرید و پدر با تفاخر از مهارت مادر در تهیهء ترشی و مربا یاد میکرد و با وجود پرهیزی که داشت از خوردن مربا خودداری مینمود.
اما نوروز در نظر من زمانی بود که غفار عمو سریدار از حجرههای بازار خشکبار فروشان اردبیل با لباس نویی که سالها نو مانده بود و فقط سالی یکبار-آنهم روز عید-پوشیده میشد به دیدار پدر میآمد.
«چرشنبه قارشیقی»1میآورد و مادر گوشزد میکرد که یکی از برادرانم به مغازهء خوار و بارفروشی محل برود و چند عدد قاشق چوبی،مقداری پنیر،چند تکه ذغال،یک بسته نمک و تعدادی شمع رنگی که به رنگ پرچم ایران تهیه میشد،تحویل خوار و بار فروشی بدهد تا صبح روز چهارشنبه(فردای چهارشنبه سوری)به در مغازهء او برویم و این مواد را با خود به منزل بیاوریم."