خلاصه ماشینی:
"در ساخت این شهر، هیچگونه پیشبینیای بریا توسعهء شبکهء فاضلاب نشده است و به همین دلیل یک ماشین میکانیکی بهطور دائم زمین زیرخانهها و خیابانها را حفر میکند تا برای فضولات روبه افزایش شهر جایی باز کند.
نقشه بردار با سماجتی آزار دهنده میخواهد فنر پایهء دوربین نقشه برداریش را که دائما به هوا میپرد و گم میشود پیدا کند و سر جایش بگذارد و نقشه کش(طراح)به فکر باز کردن جایی مفید در نقشهء شهر برای احداث فضای سبز است.
به دنبال همین مبحث باید این را نیز افزود که برای تماشاگر باورکردنی نیست کسانی که شهری با این عظمت را ساختند(و یا آنکه حد اقل در ساختن بخشی از آن نقش داشتهاند)،دربارهء کار خود با چنین نادانی و غفلتی سخن بگویند.
در این نمایشنامه که کارگردان در بروشور آن را تراژدی مدرن نامیده است،میخوانیم و روی صحنه میشنویم که انسان برای این زنده است که فضولات تولید کند.
آیا حقیقتا داشتن فضولات را می توان نشانهء زنده بودن«انسان»دانست؟آبا بیان چنین مطالبی روی صحنه تئاتر،شکستن و فرو کوفتن معیارهای استاتیک نیست؟آیا بحث هنر در مورد انسان یک بحث فیزیولوژیک است؟پس اندیشه کجا است؟مگرنه اینکه،به قوا مولانا«ای برادر تو همه اندیشهای ما بقی خود استخوان و ریشهای»و آنچه از انسان باقی میماند مظاهر اندیشهء اوست.
معلوم نیست اگر در ایران رقص و باله نیز به صحنه میآمد آیا باز هم صحنهء تئاتر این همه آکنده از حرکات موزون بود یا خیر؟از اینها گذشته،اگر فرض کنیم و بپذیریم که در نمایشی مثل حکایت شهر سنگی،حرکات موزون به شکوفایی متن کمک میکند،آنگاه باید انتظار داشته باشیم که این حرکات واقعا موزون و زیبا اجرا شود."