خلاصه ماشینی:
"نبض او همچون نبض پایندهی هستی در گندمزار،تا ابد به عشق بشر خواهد نواخت و طنین این نوا که پیامآور صلح و مهر است در گوش جهانیان تا بینهایت زمزمه خواهد شد.
او مردی بود که از این«تاریکزار گشوده به دود»به پرستو،به گل و به سبزه درود فرستاد و از شکستن پرهای پاک پرندگان گریست و کشتن یک مرغ به دست بشر را افسوس خورد.
او از عمق هیاهوی توپها و مسلسلهای دژخیمان ندای خسته و خونین بشریت را شنید و سرود: گر مسلسلهایتان یک لحظه ساکت میشوند بشنوید و بنگرید بشنوید این وای مادرهای جانآزرده است بشنوید او با فریادهای رساتر از هیاهوی خشم سرود: صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن:مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض کن:یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض کن:جنگل بیابان بود از روز نخست در کویری سوت و کور،در میان مردمی با این مصیبتها صبور صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق،گفتوگو از مرگ انسانیت است و اینچنین مرگ مهر،مرگ انسانیت و مرگ محبت را هشدار داد: و سرانجام آفرینندهی«دست»و«دوست» و سرایندهی دست در گردن دوست مرد ریشه در خاک ریشه در جان شد یادش زنده"