خلاصه ماشینی:
"به:چریک جبههی فرهنگ و آگاهی خسرو گلسرخی بر ستیغ سرخ«ایرانشهر» مثل گل سرخی که میروید،تو روییدی بیشک تو آن صبح سپیدی که درخشیدی دریافتی ای سرخ!راز ماندگاری را بر عافیتها،آه چچه جانانه خندیدی تو آن چریک دانشی مردی بیپروا برر جبهه و اردوی جوروجهل،توفیدی من دوست دارم تو را ای قلب آزادی تو جان ایرانی دربندی و تبعیدی فردا نه،تو دیروز کردی،کار کارستان ای روح فردایی که در دیروزها،دیدی کبریتهای تو«3به انبار کتان فقر» همواره روشن بادا که روشنتر امیدی جارو کشیدی کوچهی بنبست غارت را سرمایهداری را تو،سرای سرخ ببریدی *** گیرم که دشمن،سینهات را خالکوبی کرد تو سفرهی تاریکی و تاراج،برچیدی ای آرزوی«آرزو»جنگل،بیابان شد با این همه،خود را به خارستان نبخشیدی تو جاودانی بر ستیغ سرخ«ایرانشهر» زیرا شهیدی،یک گل سرخ شهیدی (به تصویر صفحه مراجعه شود) تهران-دهم شهریورماه 1380 طه حجازی(ح-آرزو) احمد جواهریان چه شعری میتوان گفت با واژههایی که شعار میدهند تا معنی دهند و معنی میدهند تا مزد بگیرند یا آنها که جیب یکدیگر را میزنند و کلاه سر یکدیگر میگذارند با واژههای پریشانی که در میان زبالهها به دنبال خویش میگردند با واژههایی که قلبشان را به زمین تف کردهاند چه شعری میتوان گفت؟ با واژههایی که پاکت میوه برسر دو حفرهی سیاه بر صورت و پوست واژههای دیگر را بر تن دارند یا از زیر چشمبند به بازجویانشان رای میدهند یا آنهایی که کفن راهراه دارند و قبل از اعدام علیه همهی معانی قبلی خود به اعتراف کشیده شدند با واژههایی که هرجا نوشته شد به آتش کشیده شد چه شعری میتوان گفت؟ با واژههایی که ده خطچین عمق بر پیشانی دارند و دندانهایشان به تمامی فرو ریخته با واژههایی بزک کرده،ژل زده یا آنها که روسری سیاه بر سر دارند و لبهایی به غایت سرخ با واژههایی که باهم میآمیزد اما عقیماند..."