خلاصه ماشینی:
"کیهان فرهنگی: از آن وقایع، خاطرهای در ذهن یاد در آثارتان هست؟ استاد محبت: بازتاب آن وقایع در ذهنم، بعدها در این برش کوتاه از شعر بلند «فصلی از یادها» آمده است: یادت بخیر گمشدهی من/ با این خطوط منکسر ساطع/ این هایهای ابر/ آن روز آفتابی تندرزا/ در خاطر گرفتهی من، زنده میشود/ روزیکه کودکانه، هراسان/ از دهشت غریب خیابانها/ راهی به سوی کوچه گشودیم/ تا در پناه هشتی همسایه، ساعتی/ رگبار بیامان مسلسل را، آسوده بشنویم/ فردا و روزها نه، که تا سالهای سال، با ما سخن ز فاجعه میرفت/ در بوی خون تازه، چه درسی نهفته بود:/ فریاد/ مرگ/ عشق/ شهامت...
کیهان فرهنگی: فرمودید که آشناییتان با کتاب و نشریات به واسطه برادرتان بود، آن زمان چه نوع کتابهایی در کرمانشاه معمول و متداول بود و شما چه آثاری را میخواندید؟ استاد محبت: همانطور که اشاره کردم، در آن روزگاری که من کلاس چهارم دبستان بودم، برادرم چهار سال از من بزرگتر بود، او هر هفته ده نشریه مختلف میخرید و جزوههای داستان را هم که آن دوره منتشر میشد، تهیه میکرد.
چیزی از اشعار عاشورایی سالهای کودکی به یادتان مانده است؟ استاد محبت: من در گذشته حافظه بسیار خوبی داشتم و هر چیزی را که یک بار میخواندم و میخواستم، به ذهن میسپردم، اما سال 56 در جریان ظلمی که ساواک در مشهد نسبت به من کرد و آن ضربهها و روزها و شبها نخوابیدن، نخوردن، ننوشیدن و سکوت و سکوت و سکوت، لطمه شدیدی به حافظهام زد و حالا یک نقصهایی آمده و من باید یک چهره را به تکرار ببینم، یا نامی را به تکرار یاد کنم تا در ذهنم بماند وگرنه آشناییهای یکی دوباری که بین آن فاصله بیافتد، کاملا از یادم میرود، گاهی آشنایان قدیم با آغوش باز و خنده پیش میآیند، من هم متقابلا آغوش میگشایم، ولی در نگاه من یک احساس بیگانگی هست."