خلاصه ماشینی:
"عبد الله روحی ساری بیمار عشق به نشود جر بوصل دوست دل در کند دلبر جانانم آرزوست سر در هوای سرو خرامانم آرزوست نازم به جلوه تو که برد از دلم شکیب آن جلوهای که برد شکیب آنم آرزوست رخ تا نموده رفت و دل بیقرار گفت بازآ و رخ گشا که گلستانم آرزوست نگشوده بود لب به تبسم که جان سرود وه زان لب تو قند فراوانم آرزوست در چهرهات نشان وفا خواند چشم دل آن چهره و نشان درخشانم آرزوست پروانه جان بکف که بسوزد ز تاب شمع پروانهام که شمع شبستانم آرزوست آشفته بود زلفش و آشفت حال من آشفتگی ز زلف پریشانم آرزوست دل مژده وصال تو را از صبا شنید پایان محنت شب هجرانم آرزوست ناز تو میخرند دبستانیان عشق بازآ که اوستاد دبستانم آرزوست بیمار عشق به نشود جز به وصل دوست در انتظار روی تو درمانم آرزوست (روحی)براه عشق ز سامان و سر گذشت با وصلت ای صنم سروسامانم آرزوست"