خلاصه ماشینی:
"آنچه برای او مهم است،تجربهء تلخ نوجوانی است که شاهد فروپاشی خانوادهاش است و به تصویر کشیدن او که ناخواسته،در شرایط خانوادهای از هم گسسته قرار میگیرد و اینکه چگونه دوباره به احساس ایمنی و اعتماد به نفس از دست رفتهاش،دست پیدا میکند.
آنچه برای او مهم است، تجربهء تلخ نوجوانی است که شاهد فروپاشی خانوادهاش است و به تصویر کشیدن او که ناخواسته،در شرایط خانوادهای از هم گسسته قرار میگیرد و اینکه چگونه دوباره به احساس ایمنی و اعتمادبهنفس از دست رفتهاش، دست پیدا میکند در این کتاب،هیچ شخصیت ثابتی وجود ندارد.
همهچیز در حال تغییر و گذر است؛درست مثل رودخانه «اویتون»در شهر خاله واندا که زندان پدر گلنیس، در کنار آن واقع شده است و گلنیس هم میخواهد همانجا باشد؛ چون او هم باید مثل دیگران تغییر کند (به تصویر صفحه مراجعه شود) اوصاف،پدر گلنیس،به خیال خودش،برای تداوم کدام خوشبختی تلاش میکرده است؟تو گویی همهء اعضای این خانواده برای رسیدن روز رهایی، لحظهشماری میکردند تا بتوانند از بند آن همه تظاهر برهند!
با شخصیت اصلی هیچکدام از آنها و حتی هیچکدام از کاراکترهای کتاب آشنا نمیشویم؛مگر در انتهای کتاب و هنگامی که گلنیس،به این مرحله از رشد رسیده است که موفق میشود خود را از زندانی که نه با گچ و آجر،بلکه با تارهایی عنکبوتی برای خودش ساخته،آزاد کند و دنیای اطرافش را آنطور که واقعا هست،ببیند.
همهچیز در حال تغییر و گذر است؛درست مثل رودخانهء«اویتون»در شهر خاله وندا که زندان پدر گلنیس،در کنار آن واقع شده است و گلنیس هم میخواهد همانجا باشد؛ چون او هم باید مثل دیگران تغییر کند."