خلاصه ماشینی:
"روشن شدن نور سالن که با سنت و عرف هر نوع سبک تئاتری-اعم از تئاتر مرسوم دراماتیک یا تئاتر داستانی و روایتی-مخالف است،در نمایش دورنمات امری طبیعی است و در راستای تبیین و تفسیر هدفها و آرمانهای دلخواه نویسنده:«حالا که شما بانوان و آقایان،بنام تماشاچی در سالن و ما به نام اجراکننده،در روی صحنه،توسط یک نمایشنامهنویس حقهباز،به درون این ماجرا کشانده شدهایم، یک نکتهء قابل دقت در داستان پیش آمده است و طبعا این سئوال پیش میآید که نویسندهء ما،کار مربوط به خود را چطور انجام داده است؟آیا صحنهبندی او بدون حساب قبلی بوده و صحنههای یکی بعد از دیگری، بدو تنظیم قبلی به ذهنش رسیدهاند،یا اینکه طبق یک نقشهء محرمانه،داستان را ادامه میدهد؟»و زمانی که پرده بالا میرود، «اوبلوهه»با بیانی به شیوهء نقالی ادامه میدهد: «روی این تابلو که وقتی پائین بیاید نصف صحنه را خواهد پوشاند،ما چیزی را که فردا شب به وقوع خواهد پیوست میبینیم.
و اینجا این شعر شاعر معاصر بر ذهن میخلد: من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچکس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت نویسنده،صحنهء مواجهه و معارضهاش را با جلاد،«یک کمدی عجیب»توصیف میکند که در آن کاری از دست منطق و معلومات و حربههای عقلانیش ساخته نیست: «یک عمر علیه وحشیگری و آدمکشی مبارزه کردهام،در نوشتههای خودم خواستهام به جنگ عناصر حیوانی بروم،ولی حالا باید توی پنجههای تو پارهپاره بشوم و فقط از دندانهایم برای دفاع از خودم استفاده کنم»."