خلاصه ماشینی:
"اگر این نیز نیست صاعقهای که کند بیخ عمرش از بنیاد جامی هر آنکش خرد رهنمایست و رهبر بگیتی ره و رسم صحبت نورزد که صحبت نفاقی است یا اتفاقی ازین دو دل مرد دانا بلرزد اگر خود نفاقیست جان را بکاهد و گر اتفاقیست هجران نیرزد ابن یمین >بابا طاهر و طغرل چون سلطان طغرل بیک(سلجوقی)بهمدان آمد از اولیاء سه پیر بودند بابا طاهر و بابا جعفر و شیخ حمشاد.
نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبهء لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابو نصر اسکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید بابا طاهر پارهای شیفته گونه بودی،او را گفت ای ترک!با خلق خدای چه خواهی کرد؟سلطان گفت آنچه تو فرمائی بابا گفت:آن کن که خدای میفرماید ان الله یأمر بالعدل و الاحسان سلطان بگریست و گفت چنین کنم و بابا دستش بستد و گفت:از من پذیرفتی؟سلطان گفت:آری بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت،بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت:مملکت عالم چنین در دست تو کردم،بر عدل باش."