خلاصه ماشینی:
"با خلوت بهار،گره خورده روشنی این چون بهار و باغ به خاطر شکفتنی دستی نواز و باغ خزان را بهار کن تنها تو پاسدار حریم شکفتنی تا دستهای توست ورق میخورد خزان تا فصلهای برکت و پاکیزه دامنی با دستهای باد،کماکان ربوده است از رهگذار عمر،ز هر لحظه خرمنی من کوزهام،گلین و ترک خورده و تهی تو زمزمی چه کار تو با این شکستنی من کوزهام،سبوی تشنهء ایام دور و دیر با سنگهای حادثه هر دم به دشمنی من کوزه شکستهام،اما ز روزگار دارم برایت از همه احوال گفتنی *عباس مهری آتیه چشمه پیوسته چو رود عاشق پویش بود سرشار ز حس روشن رویش بود همواره برای درک خاک تشنه چون چشمه پر از صراحت گویش بود *حسینی فیروز کوهی در غربت تکلم دریا میآیی مثل تسیم با یک سبد ستاره و گل چشمان تو سلام بهار است."