خلاصه ماشینی:
"اول سگها پاس کردند و دویدند، بعد چوپان چوبدستش را برداشت و هیهی کرد و دوید، و پشت سرش مردمی که سر زمین کار میکردند.
هنوز سگها برسیده بودند که دو سه گرگ از سوراخ کنار طویله بیرون پریدند و فرار کردند.
چوپان آمد جلوی در طویله و به بیرون نگاه کرد.
گوسفندها توی طویله پخش شده بودند، ولی هیچ کدام طرف لاشهی گرگ نرفته بودند.
خیره بودند به چوپان و گوسفند و چاقو و بعبع میکردند.
چوپان لاشهی گوسفند را زیر کاهها گذاشت و رفت بیرون.
لاشهی گوسفندها را دفن کردند و لاشهی گرگ جوان را زدند سر یک چوب و گذاشتند کنار طویله.
کدخدا برای پادرمیانی و ضمانت چوپان به پاسگاه رفت و با خودش یک گوسفند هم بررد.
رییس پاسگاه بعد از کمی صحبت با کدخدا به گوسفند نگاه کرد.
نگاهش بین لاشهی گرگ و کدخدا و چوپان و رییس پاسگاه میچرخید و هی بعبع میکرد."