خلاصه ماشینی:
"جولاهه قدمی دیگر پیش رفت و نفس مار را بر صورت خود غلبه کرده و پایبندی بر قول و عهدی خویش را واجب دانستهای مردم زمانه اکثرا چنین هستند و در عالم خواب نقش همه گوسپند و میش و بره.
عنوان داستان(لبخند)نیز یک«وارونهگویی4» است،سقوط و نزول محض و بیانتهای ارزشها و از نگرش به این دردیسی تنها چیزی را که نمیتوان یافت،لبخند برای چه کسی؟برای عیداد که سرا روی لبۀ تیغ حرکت کرده و اکنون در هر لحظه احتمال مرگ او وجود دارد؟برای همیبس با دو پسر و آن همه زیبایی که حالا لابد بچهها پشت سرش راه افتاده و هو میکشند و زنهای روستا از روی بامها «گاله»میزنند؟برای قربان با آن همه قوم و خویش که یگر نمیداند این آبروریزی را چگونه تحمل کند؟و یا برای کاظم کلاغی که دیگر نه پولی دارد و نه پرندهای؟ در پایان،علیداد با سقوط از موتور کاظم کلاغی بر روی خاک میغلتد و پنجه بر خاک میکشد."