خلاصه ماشینی:
شاه قبول کرد دختر پیر را کفت نزد کاردار برو بگو دختر کامگار در خانه من است و ترا میخواهد پیر رفت کاردار امد دختر را دید و بشناخت کفت ای جان جهان اخر من بتو نگفتم که شاه در حق پدرت چها کرد تا با تو هم چه کند.
تو با من یکی شو ازین شهر برویم یا شاهرا دارو دهیم تو حرف مرا قبول نکردی و کفتی شرم نداری که بر ولی نعمت خود خپانتاندیشی دیدی در حق تو بیگناه چه کرد.
اخر این محنتها که بسرت امد باعث من بودم که عاشق توام حالی بندهام تا زندهام مرا قبولدار چندان مال دارم که ترا بینیاز خواهم کرد.
شاهرا صبر نماید بیرون امد و دشنه بروی زد و سرش را جدا نمود و دختر را در سرای اورد و از کشتن کامکار نادم.
بختبار کفت اکر شاه در کشتن کامکار صبر میکرد و با حرف کاردار دختر را در بیابان سر نمیداد چندین شرم از دختر نداشتی.