خلاصه ماشینی:
"نمونه نثر شیوای قرن گذشته سخنان تاریخی عمر بن میرانشاه،وقتیکه به جنگ شاهرخ میرفت،در اسلامیه طوس بخدمت شیخ محیی الدین غرالی طوسی رسید،گفت:شیخا:از شما التماس دعا دارم،همتی در کار من کنید که بر شاهرخ ظفر یابم.
شیخ گفت من هرگز این کار را نکنم زیرا که شاهرخ عادل و خداترس است و تو بیباک و متهور،و نیز او ترا جای پدر است شکست وی طلبیدن و ظفر و فتح تو خواستن از طریقت و شریعت دور است و من خود هرگز این نکنم.
شاهزاده عمر از این سخن برنجید و خواست او را آزاری رساند ولیکن چون کاری بزرگ در پیش داشت متعرض او نشد تا در مراجعت اگر فاتح باشد بازخواست کند،و برخاست و از نزد شیخ بیرون رفت.
اصحاب شیخ گفتند:اگر این مرد را خدا فتح دهد،ما در خراسان نتوانیم بودن.
شیخ گفت که:رضای خدا در خراسان افزون باشد،اگر در خراسان نتوان بودن در عراق باشیم،اما از مکاره و سخط خدای نتوان گریخت."