چکیده:
تجرد نفس، از مسایلی است که در فلسفه اسلامی بیشتر از کلام مورد توجه بوده است.
برخلاف فیلسوفان اسلامی که در این امر اتفاق نظر دارند، در میان متکلمان برخی چون
غزالی و راغب، قائل به تجرد نفساند و گروهی آن را انکار میکنند. در این مقاله
مسأله ماهیت نفس را در آثار مهم کلامی مورد مطالعه قرار میدهیم.
One of the controversial issues of Islamic philosophy and theology، which is subsumed under the issue of the soul، is the nature of the soul. Unlike Islamic philosophers who are in agreement concerning the immateriality of the soul، Muslim theologians are in disagreement. Some of them like Ghazali and Ragheb believe in the immateriality of the soul while most of them like Nazzam and Jobbaei deny it.
The author of this article tries to explore this problem in the main works of Muslim theologians. Firstly، the different ideas of the theologians concerning the soul will be referred to in general، and then the views of some of the famous theologians on materiality or immateriality of the soul will be discussed.
خلاصه ماشینی:
"وی میگوید این دیدگاه و دیدگاه گروه دیگری از متکلمان که انسانیت و حیوانیت را عرضهایی خلق شده در انسان میدانند که با مرگ از بین میروند و روح همان حیات است، از یک حیث درست است و آن اینکه این جسم برزخی یعنی نفس، از مظاهر روح است و وجود آن در بدن نه از طریق تداخل و در آمیختگی بلکه از طریق حالتی مشابه اینهاست.
در برهانهای اول و دوم فلاسفه از تعقل امر بسیط تجرد نفس استنتاج شده است و در نقد آن ادله آمده است که در این برهان نفس محل معقول فرض شده و تعقل، حصول صورت در قوه عاقله دانسته شده است، در حالی که این نظر باطل است؛ زیرا علم از نظر ما عبارت است از صرف اضافه میان عالم و معلوم که به وسیله آن معلوم برای عالم مشخص میشود و این تعقل امری اعتباری است که عالم بدان متصف شده است (و نه امری وجودی که حال در عالم باشد) حال اگر از این اشکال صرفنظر کنیم و بپذیریم که علم عبارت از حصول صورت معلوم در عالم است، در آن صورت، نفس محل آن صورت بسیط خواهد بود و هیچ استلزامی نیست که صورت و صاحب صورت از هر حیث مطابقت داشته باشند.
این انتقاد نیز خالی از اشکال نیست زیرا اولا مدرک کلی اگر محل آن نیست چگونه قادر به ادراک آن است و قیام کلی به وجود ذهنی جز قیام آن به نفس است، ثانیا قرار گرفتن تصور کلی در نفس لازم نمیآورد که آن کلی به تمام اوصاف نفس از جمله جزئیت متصف شود بلکه تنها در اتصاف به بساطت و تجرد، از آن تبعیت میکند و دلیل آن محال بودن انطباق بسیط بر مرکب است."