چکیده:
این مقاله با بررسی موردی جامعه کانادا،به نقد دو فرضیه میپردازد که هر دو چند فرهنگگرایی را با اعتماد اجتماعی در تضاد میبینند.
فرضیه نخست با تأکید بر صفات ستیزهبرانگیز چند فرهنگگرایی،آن را به مثابه مجموعهای از استراتژیهای سیاسی میداند که جامعه را پارهپاره میکنند.فرضیه مذکور این نکته را نادیده میگیرد که سیاستهای چندفرهنگی،اقلیتهای فرهنگی را با مسیر اصلی فرهنگ اکثریت در جامعه کانادا،همگرا کردهاند.
فرضیه دوم نقدی هنجاری بر چند فرهنگگرایی است و بر آن است که گونههای رادیکال این سیاستها به گسترش نارضایتی سیاسی در جامعه میانجامند و از این جهت نمیبایست به عنوان عامل ایجاد اعتماد ارزیابی شوند.
بخش اول مقاله به تشریح علل رابطهء پرتنش بین اعتماد و چند فرهنگگرایی اختصاص دارد.در بخش دوم نشان داده میشود که سیاستهای چندفرهنگی در کانادا،فرصتها را برای روابط متقابل افزایش داده و به فرهنگها در گسترش درک و وفاداری مشترک کمک کردهاند.بخش سوم نیز به روشهای چند فرهنگگرایی و احتمال تهدید انسجام اجتماعی از سوی آنها اشاره دارد که به نارضایتی فعالان فرهنگی منجر میشوند.مطابق استدلال نویسنده هیچ یک از آنها حتی در شکل افراطی خود،رد چند فرهنگگرایی را توجیه نمیکند
This article tests two hypotheses، using the Canadian society as the case study، both of which view multiculturalism in contradiction with social trust.
Emphasizing the conflictual nature of multiculturalism، the first hypothesis regards it as a set of political strategies which fragment the society. This hypothesis ignores the fact that multicultural policies have integrated the cultural minorities into the main current of the majority culture within the Canadian society.
The second hypothesis is a normative critique of multiculturalism and maintains that the radical types of such policies give rise to the spread of political dissent in the society، thus they should not be evaluated as a factor creating trust.
The first part of the article is allocated to the extrapolation of the causes of the tense relationship between trust and multiculturalism. In the second part of the article، it is indicated that multicultural policies in Canada have increased the chances for mutual relations and have helped the cultures to develop common understanding and allegiance. The third part of the article points to multicultural methods and the likelihood of the threat to social cohesion arising from them which results in the dissent of cultural activists. As the author argues، none of them even in their extreme cases justifies the rejection of multiculturalism.
خلاصه ماشینی:
فرضیه دوم نقدی هنجاری بر چند فرهنگگرایی است و بر آن است که گونههای رادیکال این سیاستها به گسترش نارضایتی سیاسی در جامعه میانجامند و از این جهت نمیبایست به عنوان عامل ایجاد اعتماد ارزیابی شوند.
کلیدواژهها:چند فرهنگگرایی،اعتماد اجتماعی،حقوق اقلیتها،ادغام فرهنگی مقدمه یک انتقاد مهم نسبت به خطمشیها و سیاستهای چندفرهنگی این است که آنها همواره همبستگی اجتماعی را تضعیف و جامعه را تجزیه میکنند.
نخستین مسأله این است که سیاستهایی مانند حقوق گروهی و اقدامات چندفرهنگی که از اختلافات مربوط به هویت حمایت میکنند،جامعه سیاسی را پارهپاره کرده و همبستگی اجتماعی را تضعیف میکنند.
اینکه،اعتماد از نوعی که برای تسهیل بحث و تبادل نظر دموکراتیک و برنامههای اجتماعی لازم است؛از طریق ارزشهای مربوط به جامعه مانند روابط متراکم و وفاداریهای مشترک تدوام پیدا میکند.
وجود جامعه برای شکوفایی اعتماد ضرورت دارد زیرا تعامل و روابط متقابل اجتماعی را تسهیل میکند.
تفکر چندفرهنگگرایی با این منطق که سرکوبکنندهء روابط متقابل میان گروههای فرهنگی است و به آنها امکان میدهد که به زندگی جدا از اکثریت ادامه دهند،در مظان انتقاد قرار دارد.
برای مثال یانگ خاطرنشان میکند که قانونگذاران باید اعضای خود را از هریک از گروههای هویتی جامعه جذب کنند تا جایی که اطمینان حاصل شود که هیچ گروهی از حکومت حذف نشده است.
میلر ادعا میکند که چندفرهنگگرایی افراطی نیاز و تمایل بخشی از اقلیتهای قومی را برای احساس تعلق به جامعه ملی به عنوان اعضای کامل نادیده میگیرد.
اعتراض به اینکه چندفرهنگگرایی از طریق سست کردن تعهدات اجتماعی،شالودههای روابط اعتمادآمیز را در جوامع تضعیف میکند و باعث میشود که تأمین همکاری اجتماعی که برای دموکراسی و تدوام دولت رفاهی ضرورت دارد،پرهزینهتر و مشکلتر شود.